سلام
ما سمت کرج هستیم. از فامیل فقط پسر یکی از نزدیکای شوهرم تو شهرمونه. زن و شوهر کلا بچه و بیشعورن.
اوایل وسط ظهر میومدن وقت ناهار بدون زنگ زدن.ترفندشونم این بود که اول تلفن میزدن میپرسیدن کجایی چکارمیکنی منم نمیدونستم میگفتم خونه ام میگفتن ما ده دقیقه دیگه دم درخونتونیم.بعدمنم نمیتونم تعارف نکنم آخه موقع ناهار خوردن و پسرم بود نمیشه برای بچه غذا نگذاشت بعد میگفتن نه نخوردیم منم غذا درست میکردم تند تند
چندبار اینجوری شد باشوخی بهشون فهموندم بایدزنگ بزنن تازگیا درست شدن.
سرسفره زنش اندازه یک بشقاب پر و نصف توی بشقابش برنج میکشه بعد نصف بشقاب سهم خورشت خودش و شوهرشو میریزه رو برنج بعد قاطی میکنه بعدمیخوره🫢 مجبور شدم پاشم ظرف خورش اونارو پرکنم بیارم گذاشتم تو سفره همون موقع سریع قاشق کرد توش یا گوشت دیگه هم برداشت!! خیرسرش تهران بزرگ شده! بعد حرف میزنه بادهان پر اونم جوریکه غذا جلوی دندوناش جمع شده و...🫣
براشم مهم نیست بچه ش غذا رو تو دستاش میگیره دور خونه راه میره فقط به بچه ای که دوسالش هنوز نشده میگه نرو میریزی انگار بچه میفهمه!
سرهمین قضیه چندروز پیش دخترش قشششنگ داشت میرفت زیر ماشین فقط بهش میگه مگه نگفتم نرو پیش ماشینا!
خلاصه اصلا هیچی رعایت نمیکنن تو فامیلم به حرف بردن و آوردن معروفه.
ظرف غذا بهش دادم اولا قابلمه دادم چدن بود تهشو انگار با قاشق کنده بودن چندروز پیشم درپلاستیک ظرفمو آب کرده بود با حرارت میگه بچه دندون زده!
اینا یه بخش خیلی کوچیکشون بود.خواستم عمق فاجعه رو بفهمید. هرچی زنگ نمیزنم خشک رفتار میکنم یا نمیرم خونه شون یا بهانه میارم که نیستیم خونه تا رفت و آمد رو کم کنم فایده نداره!
چی بگم که شر هم نشه تو فامیل شوهر و خانواده ی نزدیک شوهرم؟ نگن اینهمه زحمتشو کشیدیم پسرم میره خونه ش اینجوری گفته!