یهو گفت فردا میخام با دوتا از فامیلمون بریم شمال
از عصر تا همین الان داشتم دعوا میکردم که چرا حالا شمال
چرا منو نمیبری چرا مجردی.بعد میگه پس تو هم دورانه دوستات کنسل کن
بچه ها من چند ماه یبار دو سه ساعت خونه دوستامون که چهار پنج نفرم بیشتر نیستن میریم دورانه داریم الان نوبت منه لج کرده میگه کنسل کن دیگه حق نداری بری
آخه مسافرت چنروزه چه ربطی داره به این دورانه من
قلبم درد گرفته تیر میکشه فکنم یه چیزیم شد بس حرص خوردم. داد زدم
حالا چی میشد بره :/ اسیر که نیست
به دروغ به دوستات بگو فامیل مزاحم شوهر اومدن خونه، به جاش ببرشون رستوران یا کافی شاپ. ولی نذار شوهرت بده شمال
من چرا مشکلی ندارم
ب پارتنرم گفتم بعد ازدواج تو سال دو سع بار تو مجردی مسافرت برو
منم با دوستام برم
اخه چی میشه ی فضای فکری میدی ب طرف مقابل
وا خب ادم حتب وقتی ازدواج میکنه نیاز داره گاهی با دوستاش وقت بگذرونه ابن که دعوا نداره😐
من باشم دور دوستامو خط میکشم اینو سرجاش میشونم
والامن ازخدامه بره نبینمش
بنظرم کسی که ازدواج میکنه باید دور دوست و رفیق رو خط بکشه و بچسبه به زندگیش چه زن چه مرد
چی میشه بره مسافرت؟
چرا اینطوریه روابطتون؟
به زور
بعد یه مدت خواسته یه شمال بره الان اگه خودت میخواستی بری شوهرت میشد بی منطق ترین ادم دنیا انقدر نچسبید به شوهراتون
اینسری بگو اوکی
بزار دهنش بسته بشه
یه بار اجازه بدی بره کارش همین میشه دم به دقیقه میگه می‌خوام برم مسافرت
بعد چند وقت یادش میره دوباره با دوستات قرار بزار
اگه همسرتون با سفر رفتن شما با دوستاتون مشکلی ندارن اجازه بده بره
ولی اگه نمیزاره تو بری و خودش مجردی میره عشق و حال بزن نصفش کن 🥴😁
