خواهرم خونه نبودزنگ زد یک وسیله رو خونشون جا گذاشته بود بمن گفت بیار مهراد(پسرش )خونس زنگ بزن درو باز میکنه من فک کردم با پسرش هماهنگ کرده شوهرش منو تو کوچه دیدتازه از سرکار اومده بود گفت بیا کلیدارو بگیر نمیخواد زنگ بزنی من میرم کافه
بعد من رفتم کلید انداختم یک کفش دخترونه دیدم گفتم حتما مال دخترشه رفتم داخل یهو یک دختره با یک تاپ و دامن بشدت کوتاه جلوم ظاهر شد وای قلبم اومد تو دهنم پسر خواهرم اومد اونم وضع درستی نداشت هم خندم گرقته بود هم ترسیدم
سریع دروبستم اومدم پایین به خواهرم میخواستم زنگ بزنم پسرش سریع اومد گفت بخدا قصدم ازدواجه
من و پسر خواهرم هم سن هستیم ۲۵ سالشه
گفتم واقعنم که خاک توسرت چرا تو خونتون قبل من بابات جلو خونه بود و اینم بگم خواهرم تو خونش وسایل قیمتی زیاد داره
گفتم برم بگم بهش پسرش نگه که خالم چقد فضول بود
اگه نگم بهش که باز وسایلش .....