شب جمعه اونجا بودیم
بعد شام چهارتا دونه شیرینی کشمشی خواهرشوهرم گذاشت تو پیش دستی و آورد گذاشت زمین
بعدم طبق معمول مادر شوهرم گیر داد که یالا بخورید
حالا من علاقه ای ندارم ولی با چایی به جای قند یه نصفه خوردم که دلش نشکنه
دخترمم بود
بچه مال خودشو خورد و نصفه منو هم خوردش
سریع مادرشوهرم جرو جنع می گه فلانی ۵ تا شیرینی خورد
قبلنم این کارو کرده پست بعد می گم
چیزی اونجا نخور
چرا پست بعدی
وا ...بیچاره لال بشه چیز بدی نگفته
بگو باشه دیگه نمی خورم
خب میگفتی نوش جونش
برو بابا، پست بعدی، مگه علافیم شیرینی خوردن تو رو پیگر باشیم
اوففف آخه این چه اخلاق زشتیه این پیرزن داره
قبل ترها من بچه شیر می دادم
حتی رژیم هم بودم
یه شب همسرم کباب گرفته بود
بعد من چون برنج و نون نمی خواستم بخورم یدونه سیخ اضافه کباب ورداشتم
اونجا هم این زن ازین شیرین بازیا درآورد
ببين بعضي ها عادتشون
يه عمه دارم خودش عين گاو ميخوره و در عين حال بشقاب همه رو هم ميشماره
متاسفانه چون رفت و امدش با مادرم اينا زياد بوده مامانم هم شخصيت اضطرابي داره كه نكنه مثلا كم بياد كسي ناراحت شه مامانم هم اينكارو ميكنه و من واقعا متنفرم و نميدونم چطور با اين قضيه كنار بيام
بابام با گوني هميشه وسيله ميخره ولي صادقانه بگم دلم نميخواد همسرم خونه مون شام و ناهار بخوره چون حواس مادرم به بشقاب شوهرمه
من مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست
تازه میرم خونشون هی میگه چرا درست غذا نمیخوری
