امشب ی اتفاق بد افتاد
خیلی حس بدیه
عذاب وجدان دارم
با پسرم ک دو سالشه امشب رفتیم بیرون
پیاده بودیم
هر جا دستگاه عابر بانک بود میگفت بغل کن، دست بزنم ، دو سه جا بغلش کردم
ی پاساژ هم رفتیم
پسرم پله برقی خوشش میاد گفت بریم با پله با اینک طبقه پایین کار نداشتم بخارش ی بار بردمش پایین و آوردم بالا بخاطر پله برقی
موقع برگشت از جلوی ی پاساژ طلا رد شدیم
پله برقی دید دوباره به زور گفت بریم
خسته بودم،ولی با بردم پله برقی بالا و پایین
دوبارع گفت بریم
منم دیگ حوصله نداشتم و میخواستم برم خونه هر چقدر گفتم ن قبول نکرد
آخر گفتم بذار برم جلو خودش پشت سرم میاد
دو سه تا پله بود ب زور از اون دو سه تا پله بردمش پایین ک اگ خواستم ی کم برم بیرون ، از اون چند تا نیفته
بعدش گفتم بیا بریم
خودم جلو تر رفتم ک بیاد پشت سرم ، نیومد، حواسم بهش بود خواستم از پاساژ برم بیرون، پشت در قایم شم بلکه بیاد ولی نگاهم بهش بود
ی دفعه ترسید تند تند دویید پشت سرم
در حالت دو ی دفعه محکم با پیشونی خورد رو سرامیک کف پاساژ خیلی محکم خورد ، پیشونیش کبود شده، عذاب وجدان دارم، کاش ولش نمیکردم
البته الان حالش خوبه ها ، اومدم خونه پیشونیش رو روغن زدم
ولی بازم کبوده، بمیرم خیلی دردش گرفته
ی خانم جوون هم تو پاساژ بود تا دید بچم خورد زمین، داد زد چرا بچه رو ول میکنی ؟ بچه رو بگیر
منم سریع بچه رو بغل کردم و اومدم بیرون پاساژ نشستم رو صندلی و بچمو بغل گرفتم تا آروم بشه
خیلی عصابم خورد شد بخاطر اتفاق
بعد رفتیم جلو تر ساندویچی بود گفت سمبوسع میخوام براش خریدم و یادش رفت ولی از ذهن من بیرون نمیرع
کاش هیچ وقت دیگ با بچه بیرون نرم.