اول بگم من دو ساله ازدواج کردم بخاطره بعضی از شرایط مجبور شدم فعلا خونه مادرشوهرم بمونم و جهازمم توی اتاق خودم هست
دو روز خواهرشوهر جهاز خرید رفتیم خونشو آماده کردیم دیروز اومد گفت میخوام جهاز تورو نگاه کنم بعضی از وسایل هام مونده یهو مادرشوهرم گفت جهاز اون به درد نخوره خیلی ناراحت شدم
جهازم متوسط هست بابام چیزی کم نزاشته پیره بزور داره از داداش مریضم نگه داری میکنه اصلا یک لحظه مادرشوهرم فکر نکرد ک من ناراحت میشم از دیروز باهاشون سرسنگینم نگین جدا شو شوهرم تازه مغازه زده