کاش بجای هزاران موصوع چرت این و ب دخترامون اموزش میدادن
اینو بخونید نصیحت مهین بانو هست
اینو سرلوحه زندگیتون قرار بدین دخترا
نظامی
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین »
بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را
جستجو در متن
چو دهقان دانه در گِل پاک ریزد
ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد
چو گوهر پاک دارد مردم پاک
کی آلوده شود در دامن خاک؟
مهینبانو که پاکی در گهر داشت
ز حال خسرو و شیرین خبر داشت
در اندیشید از آن دو یار دلکش
که چون سازد به هم خاشاک و آتش
به شیرین گفت کای فرزانه فرزند
نه بر من، بر همه خوبان خداوند
یکی ناز تو و صد مُلکِ شاهی
یکی موی تو وَز مه تا به ماهی
سعادت خواجهتاشِ سایهٔ تو
صلاح از جملهٔ پیرایهٔ تو
جهان را از جمالت روشنایی
جمالت در پناه پارسایی
تو گنجی سر به مُهری نابسوده
بد و نیک جهان ناآزموده
جهان نیرنگها داند نمودن
به دُر دزدیدن و یاقوت سودن
چنانم در دل آید کاین جهانگیر
به پیوند تو دارد رای و تدبیر
گر این صاحبجهان دلدادهٔ توست
شکاری بس شگرف افتادهٔ توست
ولیکن گر چه بینی ناشکیبش
نبینم گوش داری بر فریبش
نباید کز سرِ شیرینزبانی
خورد حلوای شیرین رایگانی
فرو مانَد تو را آلودهٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش
چنان زی با رخِ خورشیدنورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش
شنیدم دههزارش خوبرویند
همه شکّرلب و زنجیرمویند
دلش چون زآن همه گلها بخندد
چه گويی در گُلی چون مهر بندد
بلی گر دست بر گوهر نیابد
سر از گوهر خریدن برنتابد
چو بیند نیکعهد و نیکنامت
ز من خواهد به آیینی تمامت
فلک را پارسایی بر تو گردد
جهان را پادشایی بر تو گردد
چو تو در گوهر خود پاک باشی
به جای زهر او تریاک باشی
و گر در عشق بر تو دست یابد
تو را هم غافل و هم مست یابد
چو ویس از نیکنامی دور گردی
به زشتی در جهان مشهور گردی
گر او ماه است ما نیز آفتابیم
و گر کیخسرو است افراسیابیم
پسِ مردان شدن مردی نباشد
زن آن به کهش جوانمردی نباشد