من یه خواستگار دیگم داشتم جز همسرم
خانوادمم دوست داشتن با اون طرف ازدواج کنم اما من همسرمو دوس داشت
مادرمم گفت پس هیچکدومو انتخاب نکن مجرد بمونم منم همینکارو کردم
باهمسرمم ک دوست بودم یهو بی خبر کات کردم و شش ماهی نذاشتم حتی خبری ازم داشته باشه البته باهم یخورده مشکلم داشتیم حتی با دوستای صمیمم قطع رابطه کردم امار منو بهش ندن یروز تو خیابون داشتم پیاده روی میکردم یهو اومد جلوم ک توروخدا سوار ماشینم شو میگفت من شش ماهه شب و روز ندارم از وقتی رفتی و این شد ک فرصت و غنیمت شمرد نذاشت دور باشم ازش ازدواج کردیم و الان 8ساله زنشم 😐