فکر میکردم حسودم ولی من دلم میخواست که منم توی ایمانم پیشرفت کنم. و هرسری به خودم فوش میدادم که من که تکلیفم با ایمان ضعیف تر خودم معلومه
ولی بالاتر از خودم مخصوصا که یه خانواده و فامیل مومن داشته باشن، حتی یه دوست پایه مومن که ولش نکنه و افاده ای نباشه، واقعا دلممیگرفت
الان فهمیدم این حس درست و واقعیه و باید از خدا بخوام، که حلش کنه
به نام خداوند بسیار مهربان و همیشه مهربان
وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ
و آنان که پس از مهاجرین و انصار آمدند (یعنی تابعین و سایر مؤمنین تا روز قیامت) دایم به درگاه خدا عرض میکنند: پروردگارا، بر ما و برادران دینیمان که در ایمان پیش از ما شتافتند ببخش و در دل ما هیچ کینه و حسد مؤمنان قرار مده، پروردگارا، تویی که بسیار رؤوف و مهربانی
در واقع اونا که دیرتر رسیدن ، دیدن چقدر عقب افتادن از بقیه، حسودیشون شده:( از خدا میخوان که این حسودیو از دل اونا برداره.
البته گرچه همیشه دوستای مومنم منو وارد جمعاشون کردن ولی خب توی اون جمع من یه عضو اضافه بودم و خیلی رابطم باهاشون محکم نشد یا سطح ایمانم انقدر پایین بود که همون عضو معمولی که بودو نبودش فرق نداره بودم. ولی البته بازم با معرفت بودن سراغمو میگرفتن
پس احتمالا من تو دلم حسودی بود
چون من از همچین جمعی بی بهره بودم
خانواده پدریم مذهبی بودن البته تقریبا ولی مذهب بدون اخلاق اسلامی
خانواده مادریمم تقریبا فاقد هردو (
بی اخلاق نبودن ولی یعنی دلی محبت میکردن و توقع داشتن از بنده نه از خدا
اگه سطح توقعشون براورده نمیشد دشمن خونیت میشدن زنده و مرده برا خودتو شخصیتت نمیذاشتن
در هر صورت نسبت به سایر مسلمونا در وضعیت بسیار رقت باری هستم:( ان شاء الله خودمو خدا ، "من" رو بکشن بالا