چند مثال از اینکه هر کس با عشق ازدواج کنه، لزوما خوشبخت نمیشه!
ما با عشق ازدواج کردیم و حالا شوهرم من رو کتک میزنه. من با خانواده ام خیلی جنگیدم تا اونها را موافق ازدواجم کنم، الان شوهرم بهم خیانت کرده و من روی بازگشت ندارم.
------------------------------------------------
2 سال با هم دوست بودیم. الان همسرم میگه تو نباید اصرار کنی که من لباس 15 میلیونی میخوام. نباید دسته گل فلان بخوای و... اگه دوستم داری چرا از خواستههات کوتاه نمیای. منم میگم خب یه بار عروسیه.
-------------------------------------------------
چند ماهه ازدواج کردم. دیشب برای اولین بار تو کل زندگیم کتک خوردم. هفت هشت سال خواستگارم بود. بعد اینهمه سال بلاخره جواب بله دادم که الان نتیجهس شده این. 7 سال خواستگار من بود و من جواب رد میدادم. بخدا سالی حداقل دوبار اینا زنگ میزنن مامانجونم یا عمم رو واسطه میکردن برای اینکه بیان خواستگاری حضوری. یه سری اومدن که من از خونه زدم بیرون اصلا ندیدمشون. همه بهم میگفتن دیوونته 7 ساله نشسته پات با هیچ دختری نبوده و پولداره خونه داره ماشین داره قیافه هم داره. بخدا هرسری با یه شماره بهم زنگ میزد و پیام میداد من بلاک میکردم. هرسال سال تولدم کادو میفرستاد که من برمیگردوندم.
اصلا دست بردار نبود. من هیچ احساس خاصی به خودش نداشتم اصلا از اینکه اینهمه کنه بود بدمم میومد ولی اصلا دلم نمیخواست حالا حالاها ازدواج کنم. از یه جا به بعد که اصرار مامانجونم اینا بیشتر شد گفتم لابد من تو خونشون سنگینی میکنم احمق بودم خر بودم. گفتم باشه بگید بیان اومدن و من خرم هیچی متوجه نشدم خیلی سریع پیش رفت. خیلی خوش اخلاق بود تو دوران نامزدی. دو سه بار بهم گیر داده که منم زبونم دراز بود هرچی میگفت جوابشو میدادم اون دیگه ساکت میشد. به خیال خودم داشتم حد و مرزها رو از همین الان مشخص میکردم احساس کرده بودم شکاکه اما گفتم
از همون شب عروسی تا الان انگار اخلاق گند و گوهش رو داره نشون میده. اولا که همون شب عروسی قیافه گرفته بود جوری که خاله هام میگفتن این چشه مگه به زور نشسته سر سفره عقد و شبشم که رفتیم خونه دعوامون شد سر اینکه چرا با شوهر خالهت روبوسی کردی و بگو بخند کردی دعوا و داد بیداد که زبونتم خیلی درازه به وقتش آدمت میکنم من دیگه لال شده بودم میگفتم خدایا این همون آدمه؟ همون موقع فهمیدم چه غلطی کردم با زندگیم
هروقت با تلفن حرف میزدم میگفت کیه چیکار داشت چی گفت؟یه بار دیگه دعوامون شد سر اینکه میخواست گوشیمو چک کنه نذاشتم. گفت تو حتما یه چیزی داره. اینقدر زد ظروفا رو شکست که آخر مجبور شدم بهش بدم تو این مدت دست روم بلند نکرده بود اما تهدید کرده بود. من هی ساکت موندم روم نمیشد هنوز یه ماه نشده برگردم خونه مامانبزرگم. هی گفتم عیب نداره من صبوری کنم شاید ادم شد
هرسری بعدش میومد مثل سگ منت کشی میکرد عوضی اینفدر پاپیچ میشد مجبور میشدی بگی باشه. بعد مثلا یه وقتایی الکی گیر میداد چرا فلان چیز اینجوریه چرا نمکدون نیست چرا اون نیست سر همینا دعوا درست میکرد قیافه میگرفت. بعدش میومد منت کشی
قرص ضدبارداری میخوردم ولی ریخته بودم تو یه جعبه قرص دیگه. اون عوضی من فکر میکردم شیفته. من خر قرصام تموم شده بود دیگه قبل از سه روزم باید میخوردم خیلی دل نگران قضیه بارداری بودم اخه. دیگه شب حوصله نداشتم گفتم بذار سفارش بودم. از داروخانه اسنپ سفارش دادم. همون موقع سفارشمو اورد مرتیکه رسید. اصلا اومد بالا بحثش قرص نبود. میگفت این مرده رفیقته ازش خط میگیری بخدا داد و بیداد میکرد و لگد میزد تو در دیوار که گوشیتو بردار همین الان زنگ بزن بهش هی گفتم ول کن زشته بدبخت پیک بود روانی تو مریضی. همین که گفتم تو مریضی کتکم زد. غرورم نمیذاشت بگم نکن نزن درد داره. هنوز همه بدنم کوفته ست