الآن که مادرم مریض است حتی سر بهش نمی زنن
زنگ نمی زنن بهش
مادرم وقتی جووون بود همیشه هر روز شام و ناهار سه تا برادر تو خونه اش چتر بودن مفتخوری کردن تا خودشون پولدار شدن
حتی یک گرم از اونهمه طلای مادربزرگم را بهش ندادن
کل ارث پدربزرگم هیچی بهش ندادن
الآن که نمی تونه بپزه و آشپزی کنه بهش نه سر می زنن نه زنگ
دایی کوچکم گاهی میاد ولی کلی از مادرم دستمزد می گیره
چقدر به خاطر اون برادرها مادرم تو روی پدرم وایستاد. و دسترنج پدرم را به اونها داد
موقع مریضی فقط بابام کنارش بود
مادرم خیلی ساده و لجباز بود
حرف ما را هم گوش نمی داد
می گفتیم رو نده اینقدر بهشون
هی گفت بهم محرمن