من تشنه ی دودم و تو لب های سیگاری
تو عمق کابوس منی در اوج بیداری
در هر خیابان بودنت را جست وجو کردم
در عطرها دنبال آغوش تو میگردم
جوری تو را میخواهم از افسانه ها افزون
باور نکن من خود زنیها کرده ام در خون
جوری که با او بودنت هرشب مرا افروخت
قلبم درون سینه ام با نبض ساعت سوخت تا صبح
فکرم غرق حسرت دست و پامیزد
خواب تو و او شبه خفاش و کشیدم
درد شب زنده داری با تب و قرص های بیمارم
لعنت به دنیا لعنت به من از عشق بیزارم
من بی تو هر دم آرزوی خودکشی کردم
خود را نمی کشتم ولی در خویش میمردم🥀