هی تاحالا فک کردی دوست داری چجوری دار فانیو وداع بگی؟
_ارره! بارها و بارها، تو چطور؟ ذوست داشتی چجوری بمیری؟
خب منم مثل بقیه ادما دلم میخواد دم پیری و کنار عزیزام توی ارامش بمیرم. بنظرم انتخاب خوبیه، تو چی؟
_من میخوام تو ارواره های ی کوسه بمیرم.
+بازم چرت و پرت گفتی؟ خب دلیلت چیه؟ میخوای غواص بشی؟
_من مرگ های شیرین و اروم و پر از ارامش درحالی که توی خونه سالمندان یا توی خونه خودم در حالی که شکمم پر از شیربرنج ناهارمه و پتومو تا روی سرم کشیدمو دوست ندارم.
+جالب شد، خب چرا؟
_نمیدونم. چرا باید ی همچین چیزی باشه؟ چرا باید تا اخر اخرش کلیشه ای و گوگولی تموم بشه؟ ی زندگی خسته کننده و اروم با یکمی فراز و فرود، خب که چی؟ چرا در حال زندگی کردن نباشیم؟ چرا مرگمون رو با تمام وجود حس نکنیم؟ چرا باید براش اماده باشیم؟ چرا ذر حال تجربه کردن نمیریم؟ به قول تو میتونیم اخرین لحظات عمرمون توی اقیانوس از دست ی کوسه فرار کنیم، یا روی ی ترن هوایی خییلی بلند از شادی جیغ بزنیم، یا چند لحظه قبل مرگمون با تمام وجود توی خونمون داد نزنیم و اواز بخونیم؟چرا اخرین روز زندگیمون روزی نباشه که سرکارو پیچوندیم و با کسایی که دوسشون داریم وقت گذروندیم و پیتزا خوردیم؟ چرا در حین تجربه کردن نمیریم؟ چرا توی ی روز خسته کننده در حالی که داریم میدوییم به هدف اینکه ی روزی تو ارامش باشیم سکته بزنیم و تمام؟ 😐به قول تو دار فانی خودش تصمیم میگیره کی وداع ناممونو صادر کنه، اما خب، در نهایت این مهمه که هر لحظه ممکنه بمیری، اما اگه هر لحظه درحال زندگی کردن باشی هر لحظه که بمیری انگار توی ارواره های کوسه مردی. میفهمی چی میگم؟
+نه نمیفهممت، خب چرا باید اینجوری باشه؟
_ببین موضوع اون مرگه نیست. موضوع اینه که اون لحظه از خودت راضی باشی، از تجربه هات، از خواسته هات، از انتخابات خوشحال باشی، ی جوری زندگی کنی که مرگت پر از زندگی باشه، زندگیت یجوری باشه که وقتی مردی ذهنت پر از ایکاش ها نشه، انقدر درگیر باشی که به ایکاش هات فکر نکنی. انگار که توی ارواره های کوسه مردی، درحال تجربه کردن. نظرت چیه؟
+من تمساحو ترجیح میدم.
_ها؟
+میدونی تمساحا قبل کشتن طعمشون میچرخن و طعمه رو میچرخونن. هیجان انگیز نیست؟ قبل مرگت ی دوریم میزنی.
_احمق:)