تو بیمارستان دولتی بودیم بودیم ای سی یو و سی سی یو همه پر
مادرم سکته رو رد کرد بود
سوم چهارم عید بود
ساعت سه بعد از ظهر
هرچی به پدرم گفتم زنگ بزن به فلان دوستت کمکمون کنه
می گفت روم نمی شه هنوز عیده فلانه
اصلا امید نداشتم باهاش تماس بگیره
یهو دوست پدرم خودش تماس گرفت
خدا خدای لحظه های ناامیدی و قطع امیدیه