اومدم دوباره خونه مادرم اینا بحثمون شد قرار بود شب بیاد خونه ،هی گفت کار دارم رفته سمت خونه مادرش از وقتی خیانت کرده رابطمون پر تنش شده یه روز خوبیم یه روز دعوا داریم حرفهای بدی بهم زدیم الآنم بلاکش کردم 😞انگار نمیخاد مث آدم زندگی کنه بهش میگم حالم خوب نیست باید یه کاری کنه رابطه ترمیم پیدا کنه بدترش میکنه
ناراحت نباش عزیزم درکت میکنم چون من تو این موقعیت بودم حستو میفهمم اگ دیدی باز خیانت داره میکنه دلت ...
والا الان زرنگ تر شده قبلا چک میکردم از سطل زباله پیامک هاش فهمیدم دیگه نمیدونم چجوری چکش کنم اصلا شاید بره گوشی مخفی بخره والا خودش ک میگه هر مردی حق طلاق نمیده ولی من دادم تا بفهمی پشیمونم واقعا ولی رفتارش باز اذیت میکنه تا دیر وقت میخواد پیش رفیق خاص باشه بیرون باشه
ارع حق طلاق داد بهم چون چیزی به اسم خودش نداشت نتوست چیزی بنامم بزنه اظهار پشیمونی هم کرد ولی درست ن ...
میدونی بعد تجربه خیانت ادم درونش یخ میزنه انگار هر چقدم طرف مقابلو دوست داشته باشی اون حس بد نمیزاره مثل قبل باشی خودتم دنبال روانشناس باش یکیو پیدا کن بگو من میخوام برم پیش فلان روانشناس اگه نمیتونی وقت بگیری خودم میگیرم اصلا اول از همه باید روح تو درمان بشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من اشتباه کردم بخشیدم بعدش هم دوتا بچه آوردم ولی رفتاراش تغییر نکرد خیلی دعوا میکنه همیشه ولی گوشیشم ...
نه بچه ندارم تازه ازدواج کردم ولی دلم نمیاد به راحتی زندگیم خراب بشه از همه چی میترسم 😞ولی چیکار کنم به احساساتم واقعا آسیب زده دیگه یه چیزی درونم من تغییر کرده بی اعتماد شدم از آینده ترس دارم راستیش عرضه جدا شدن ندارم
میدونی بعد تجربه خیانت ادم درونش یخ میزنه انگار هر چقدم طرف مقابلو دوست داشته باشی اون حس بد نمیزاره ...
دقیقا درست میگی خودم حالم واقعا خوب نیست یه چیزی همش تو ذهنم منو اذیت میکنه تا سعی می کنم حالمو خوب کنم دوباره همه چی میاد تو خاطرم و این نمیزاره به زندگیم برسم
نه بچه ندارم تازه ازدواج کردم ولی دلم نمیاد به راحتی زندگیم خراب بشه از همه چی میترسم 😞ولی چیکار کن ...
خوب منم مثل شما بودم بچه هم نداشتم احساساتی تصمیم گرفتم ۳۰ که شدم چشمم باز شد فهمیدم چ اشتباه بزرگی کردن بخشیدمش ولی چون دوتا بچه بعد خیانت بدنیا آوردم دیگ ایندفه پاگیر اونا شدم الان دلم واقعااا طلاق میخواد ولی به خاطر بچه هام مجبورم چون به مرور هی از همدیگه سردتر میشید البته اگ شوهر شما بخواد میتونه تغییر کنه برامن نخواست اصلا رفتارای قبلشو تغییر بده
خوب منم مثل شما بودم بچه هم نداشتم احساساتی تصمیم گرفتم ۳۰ که شدم چشمم باز شد فهمیدم چ اشتباه بزرگی ...
شوهر من یه مدت سعی میکنه ولی نمیدونم چی میشه باز نمیتونه 😞یه مدت همه کار میکنه ولی باز نمیتونه انگار تو اون چهارچوبی ک من توقع دارم یه مرد متاهل داشته باشه و فقط به زن و زندگیش برسه قرار بگیره نمیدونم چرا این شکلیه واقعا
دقیقا درست میگی خودم حالم واقعا خوب نیست یه چیزی همش تو ذهنم منو اذیت میکنه تا سعی می کنم حالمو خوب ...
باید حال تو اول از همه خوب باشه وقتی حالت خوب بشه میتونی تصمیم بگیری عزیزم الان روحت اسیب دیده نه میتونی بمونی و بسازی نه میتونی جدا شی فعلا فقط رو خودت تمرکز کن
ببین یه چیزی تجربی میگم من شوهرم وقتی باهاش ازدواج کردم ۲۲ سالش بود اصلا دوست دختر بازی اینا نکرده بود بعدش شروع مرد اگ سن کمی داره متاسفانه احتمالش کمه دست از شیطنت برداره وناپخته عمل کنه
ببین یه چیزی تجربی میگم من شوهرم وقتی باهاش ازدواج کردم ۲۲ سالش بود اصلا دوست دختر بازی اینا نکرده ب ...
این هر غلطی میخواست تو جوونی کرده الان باید دیگه بچسبه به زن و زندگیش نباید دنبال تجربه های جدید باشه چون جوونیشو کرده اونم خیلی زیاد ،بیشتر هم حس می کنم به خاطر اون سبک زندگی بوده ک الان سختشه مث آدم و یه مرد متاهل متعهدزندگی کنه