خانما من یه دختر دوساله دارم
خیییلی عاشقشم ولی یه مقدار تو تربیتش سختگیرم هرچیزی رو که بخواد بدونم به ضررشه نمیدم ( حتی اگر گریه کنه) گاهی محکم باهاش حرف میزنم یعنی یه مقدار صدام و بالا میبرم تا حساب ببره و متوجه بشه کارش اشتباهه
متاسفانه در ماه ده روز رو میایم خونه مامانم( شوهرم میره خونه مادرش ازش نگهداری کنه و اصلا شرایطش نیست همراهش برم یا خونه خودم بمونم یا مادرشوهرم راضی نمیشه بیاد خونه ما)
تو خونه اصلا با بچم مشکلی ندارم
خونه بابام ک میایم لوس میشه و هرررچیزی بخواد حتمااا بهش میدن و من مخالفم سر این قضایای بچه درحال بحث با خانوادمم
مثلا بچه من شیشه شیر میخورد و خیلی وابسته بود تصمیم گرفتم از شیشه بگیرمش دوشب بیقراری میکرد داداشم دیروز صبح بیدار شده شروع کرده داد زدن که تو مادر نیستی وگرنه بچه گناه داره بهش شیشه بده بخوره تا بزرگتر بشه هرچی میگم بزرگتر بشه بدتره قبول نمیکنه یا میگن تو به فکر بچت نیستی حیف این بچه که مادرش تویی
همین بحث و چندشب پیش با بابام داشتم
همزمان دارم از پوشک میگیرمش وقتی خودمونیم بشدت همکاری میکنه ولی اینجا نه گاهی نمیگه
امروز ظهر گفت جیش بردمش دسشویی گفت نه نه هررچی گفتم بیا برو دسشویی لج کرد اومد رو فرش مامانمینا کارشو انجام داد منم عصبی شدم یواش زدم پشت دستش گفتم لجبازی نکن
داداشم چناااان قشقرقی ب پا کرد اومد زد تو گوشم داد زد وسایل و شکوند که چرا میزنی پشت دستش
میگم بچمه اختیارشو دارم چیکار داری
میخواستم برم خونمون نذاشتن
گفت تو مادر نیستی دیگه نیا خونه ما
تصمیم دارم ب شوهرم بگم دیگه نیام اینجا
خیییلی دلم شکسته
مامانمم پشتیبان داداشمه
خیییلی ناراحتم
حق یا کیه