مادربزرگم میگ یه پیرزنی بوده قدیم از فامیلای مامانبزرگم که با شوهرش تنها زندگی میکرده .این پیرزن میگفت هرروز عصر دوتا گربه میومدن توی ی کرسی چوبی ک داخل حیات بود و چند دقیقه رو بروی هم میو میو میکردن و میرفتن اینم پیرزنم خیلی کنجکاو میشه ینی چی ک اینا چن دقیقه میو میکنن و بعد میرن میگه ی بار دیدم دوروز یکی از این گربه ها نیومد روز سوم ک اومد این پیرزن قایم شد تک شنید اون یکی گربه از اونی ک دوروز نبود پرسید خاله خدجه کجا بودی اون یکیم گفت رفته بودم عروسی این پیرزنم میاد تو خونه بعد فرداش ب گربه میگ خاله خدجه عروسی خوش گذشت
بعد مامان بزرگم میگ گربه تا اینو گفت پرید رو سرش و تمام صورت پیرزنه رو با چنگالاش چنگ انداخت.
نمیدونم باور میکنید یا ن ولی واقعا درسته و مامان بزرگ من این پیرزنو کامل میشناسه بخاطر همین میگن بین گربه ها و جن ها ارتباط عمیق هست