افتادم به جوون همسرم گفتم تو اصلا به متوجه نمیکنی من داغون شدم تو همش میگی خونه مرتب نیس زنگ میزنی خواهرت دعوت میکنی ازم تنوع غذایی میخوایی و از صبح تاعصر برا بدبختی هام گریه کردم بعد همسرم اومد معذرت خواهی و من بازم اشک میریختم ناراحت بودم اخر عصبانی شد هرچی دم دستش بود شکوند کلی با شیشه گلاب زد توو سرش و مشت میزد توو دیوار و کلی سیلی به خودش زد
اشکشو درآوردم چه گریه هایی کرد گفت تو رو قرآن اگه از من ناراحتی من میرم من خودمو میکشم توراحت شی ولی اینجوری نباش