آقا ما از مادر شوهرم اینا جدا زندگی میکنیم سر یه مسئله ای هم با هم قهریم شوهرمم میگه من دیگه از خانوادم متنفر شدم و فلان منو هم نمیزاره برم آشتی کنم همش بد خانوادشو میگه قسم میخوره که دیگه واسم مردن یه هزاری هم براشون خرج نمیکنم بعد یه مینی واش یه بنده خدایی داد چون حاملم گفت لباسای بچتو بعد باهاش بشور نمیخواد بخری آقا بدون اینکه به من بگه زن زده مامانش که بیاید مینی واشو ببرید برا خودتون آقا اومدن بردن منو تو عمل انجام شده قرار داد بعدش میگه فکر کن نه چیزی اومد نه چیزی رفت 😐 بعدش گفتم اشکالی نداره باش
دیشب یه برنج گرفته بعد دید ما یکمم داریم برنجو نصف گفتم چرا این کارو کردی میگه زن زدم مامانم بیاد دنبالش ببره خونشون 😐 اینم هیچی ما دو تا بخاری داریم من گفتم یکیشو میفروشم واسه بچم گهواره میخرم تا گفتم گفت نه میدمش به خانوادم اونا بخاریشون کهنه شده بعد اونا یه چاقو به من نمیدن چه برسه..... هنوز کلی هم به من بدبخت بی احترامی میکنن تا به شوهرم گفتم نه نمیدم میفروشم میگه انقد لاتی حرف نزن در گوشی منم قطع کردم
واقعن نمیدونم چیکار کنم باهاش اصلا هم سیاست ندارم الان از سرکار بیاد بجای اینکه من قهر کنم پرنسس قیافه میگیره برام من خر هم نازشو میکشم