خسته وناامیدروی صندلی حیاط خونتون(me+)نشسته بودم،آمدی وکنارم نشستی گفتی....یادت هست وقتی خیلی کوچولوبودیم چه قولی بهت دادم،نگاهت کردم وگفتم آره،گفتی خب چی بگو؟!منم بااون لحنی که دوست داری صحبت کردم وتوهم بااشتیاق گوش میدادی ولبخندخیلی زیبایی داشتی،باهمون لبخندقشنگت گفتی من هنوزم به قولم عمل میکنم،فقط بایدکمی صبرداشته باشی ومنتظرباشی،تومیدونستی من ازانتظاربیزارم،اماانتظاری که درموردتوومسائل توباشه اندازه شیرینی دانمارکی لذت بخش هست؛پسرِموفرفری مَن...♡
خاطرات+عکس1403/8/29