خیلی با مادرم صحبت کردم، و از اون آقا هم خواهش کردم اگر صحبت دین شد خیلی وارد جزئیات نشن و خیال مادرم رو راحت کنن ک قرار نیس من وارد دین اونا بشم یا اینکه از دین اونا ضرری ب من میرسه ولی خب اصلا جوری نشد ک من میخواستم .
حتی راجع ب عروسی اون آقا نگران بودن چون مجلس اونا مختلطه و مادرشون گفته بود نگران نباش من حلش میکنم .
منم ساده ، گفتم چ مادر خوب و دلسوزی .
بعد مادرش اومد و گفت اولا باید وارد دین ما بشه ثانیا عروسی قاطی هست و اگر جدا دوس دارین میشه عروس حنابندون بگیره برا فامیلاش و لباس عروس بپوشه!!!
من خیلی احمق بودم و هستم .
چطور فک کردم وقتی پسره کاری نمیکنه،خانوادش کاری میکنن؟!😭