شوهرم اومد خونه بعد از سلام و اینا فورا رفت اشپزخونه دید صدای لباسشویی میاد ۴ دیقش مونده بود تموم شه گف مگه بهت نگفتم اوج مصرف لباسشویی روشن نکن اه، منم بهش گفتم یه ساعت قبل زده بودم دیدم لباسا پر از کفه مجبور شدم دوباره بزنم اخه لباسای بچه یود و ممکنه لازم بشه. برگشت گف واسه من مرثیه نگو که بگو ببخشید ، منم گفتم مجبور بودم و اینا عمرا بهت ببخشید بگم تو بد رفتاری کردی نه من. بعدشم شوهرم لباساشو پوشید رف.والا هر چند مدت یبار به یه چی گیر میده یبار گیر میداد که اطراف سینک طرفشویی رو خشک نمیکنی تختش باد میکنه یه وقت هیچیشم نیستا کاملا سالمه تااالان چون من خشک میکنم. وامیستاد بالا سرم میگف واااای یه قطره اب افتاد اطراف سینک. الانم مرضش افتاده رو لباسشویی