قبلا هم تاپیک زدم دربارش پدرم ۱۰ ساله فوت شده ما همه رفتیم سر خونه زندگیمون مادرم توی خونه پدریم تنها زندگی میکنه چند ساله چند ماه بودفتارش عوض شده بود (به خودش خیلی میرسید و خونه نمیموند )با تعقیب و گریز و پیگیریهای ما بچه ها فهمیدیم پسر داییش که جدیدا مجرد شده همش دور و ورش میپلکه از وقتی متوجه شدیم قرار شد نوبتی بریم اونجا تا ارتباط نگیرن (البته داداشام مجبورمون کردن)از دیشب درو قفل کرده رفته خونه باباش هر کدومم زنگ میزنیم میگه بچه نخواستم میخوام ازدواج کنم داداشامم پسر داییشو تهدید کردن و با پسر آقاهه درگیری و فحش و....به مامانمم گفتن ازدواج کنه حق نداره برگرده تو خونه پدری باید بفروشش و سهم همه رو بده و قطع ارتباط کنه با همه .. خودم خیلی بدبختی دارم تو زندگیم شب و روز تو فکر ازدواج دخترمم که ازم دوره نمیدونم چکار کنم با این جریان طاقت این مشکلو دیگه ندارم به خدااااهمسرم احساس میکنم دیگه طاقتش تموم شده همش در گیر مسئله دخترمم و مامانمم امروز و فرداست لبریز بشه کاسه صبرش بنده خدا