داستان از این قراره من دوسال ازدواج کردم الانم ک باردارم۳ماهه)و اینک شاغلم هستم..برادرشوهر ۱۶سالم با امسال دوساله پیش من درس میخونه چون خونشون روستاست..این بشر به حدی بی نظمه ک هروز از دستش کلی حرص میخورم(تاپیکای قبلم هست)مادرشوهزم بدون اینک از من نظر بخاد یا اینک میدونست بدم میاد پسرش بیاد پیشم فرستاده پیش من.من ناخودآگاه از مادرشوهرم متنفر شدم این بشر حتی نمیپرسه پسرم اذیت میکنه یا ن؟بخدا خسته شدم سرم درد میکرد ب برادرشوهرم میگم آهنگتو کم کن توروقران نمیدونم تو دهنی چی بهم گفت..سیگار میکشه خشتکشو جم نمیکنه همش کثیف کاری میکنه..قالیامو دوماهه شستم فقط بیا ببینشون..تو خونم آرامش ندارم.مادرشوهرم مغز شوهرمو شستشو داده..توروخدا بگید من باید عذاب وجدان بگیرم ک دلم نمیخاد برادرشوهرم پیشم بمونه و با رفتارم بهش میفهمونم؟