وقتی چشم باز کردم و معنای زندگی رو وقتی فهمیدم ک در اوج جوانی پیر بودم و شده بودم پراز خالی و باید برای نداشته هایم میجنگیدم همیشه از وقتی بچه بودم کارتون های عاشقانه ک میدیدم رو روحیم اثر میذاشت فکر میکردم ک واقعن تا ی پسر خوب و قشنگ ببینی مثل فیلم ها کارتون ها باید عاشقش بشی تانگو چقد من ساده بودم کسیم برام معنی زندگی رو توضیح نمیداد ن مادرم ن پدرم تو مدرسه همیشه بچه درس خونه بودم خر خون بقول بچه ها تا دبیرستان معدل ۲۰ بودم همیشه رتبه اول بودم ولی چه فایده وقتی ک قراره زندگیم دست خوش اینقد تغییر بشه روحیم همیشه شاد بود خانوادم باهم خوب بودن ی خواهر فقط داشتم ک ازم ۱ سالو نیم کوچیکتر بود خلاصه شدم ۱۷ سال نزدیک کنکور ریاضی برام اولین خواستگار آمد ک فامیل دور بابام بود پسر خوبی بود همسن سال خودم بود ولی پولدار از باباش ولی بخاطر درسم ک برام مهم بود ردش کردم آخر فهمیدم الان ی شرکت بزرگ تو تهران داره ...خواستگار میرفت و میومد شاید ۱۰ تا ۱۲ تا خواستگار داشتم توشون آدمای خوبی هم بودن ولی معیارا و رفتارمون بهم نمیخورد شد و من با رتبه ۵۶۷۲ کنکور ریاضی منطقه ۳ دانشگاه چمران و دانشگاه فرهنگیان تهران قبول شدم ولی نرفتم چون خانوادم بخصوص مادرم میگفتن