2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

وقتی چشم باز کردم و معنای زندگی رو وقتی فهمیدم ک در اوج جوانی پیر بودم و شده بودم پراز خالی و باید برای نداشته هایم میجنگیدم   همیشه از وقتی بچه بودم کارتون های عاشقانه ک میدیدم رو روحیم اثر میذاشت فکر میکردم ک واقعن تا ی پسر خوب و قشنگ ببینی مثل فیلم ها کارتون ها باید عاشقش بشی تانگو چقد من ساده بودم کسیم برام معنی زندگی رو توضیح نمی‌داد ن مادرم ن پدرم تو مدرسه همیشه بچه درس خونه بودم خر خون بقول بچه ها تا دبیرستان معدل ۲۰ بودم همیشه رتبه اول بودم ولی چه فایده وقتی ک قراره زندگیم دست خوش اینقد تغییر بشه روحیم همیشه شاد بود خانوادم باهم خوب بودن ی خواهر فقط داشتم ک ازم ۱ سالو نیم کوچیکتر بود خلاصه شدم ۱۷ سال نزدیک کنکور ریاضی برام اولین خواستگار آمد ک فامیل دور بابام بود پسر خوبی بود همسن سال خودم بود ولی پولدار از باباش ولی بخاطر درسم ک برام مهم بود ردش کردم آخر فهمیدم الان ی شرکت بزرگ تو تهران داره ...خواستگار میرفت و میومد شاید ۱۰ تا ۱۲ تا خواستگار داشتم توشون آدمای خوبی هم بودن ولی معیارا و رفتارمون بهم نمی‌خورد شد و من با رتبه ۵۶۷۲ کنکور ریاضی منطقه ۳ دانشگاه چمران و دانشگاه فرهنگیان تهران قبول شدم ولی نرفتم چون خانوادم بخصوص مادرم میگفتن 

دختر باید تو شهر خودش بره دانشگاه ک چون جامعه خرابه پس مجبورم کردن من ک عاشق مهندسی داشنگاه دولتی بودم قید دولتی رو بزنم و برم آزاد یادم نمیره چقد نشستم گریه کروم بابت تمام تلاش هایی ک یک سال برای کنکور ریاضی انجام داده بودم

14:07:32 | 1402/11/03

fereshte1373

خلاصه شدم ۲۰ ساله و تو قمار زندگی ب ی پسری باختم ک ۱۰ سال از خودم بزرگتر بود و ۳۰ سالش بود 

و سرنوشت میخواست منو امتحان کنه ولی من تو این امتحان باختم   وقتی پاییز ک میشه دلم میگیره چون تو فصل پاییز سرنوشت من برام خوب نخواست من خودم متولد ۲۱ آذر ۷۳ و پسری ک عاشقش شدم متولد ۲۷ دی ۶۳ بود احمدپسری بود با قد ۱۷۵ و وزن ۸۰ ب بالا تا ۸۵ سفید جذاب خوب مودب خانواده دار و دلنشین صداشم آروم و قشنگ بود قایفشم تو مایه های خواننده علی منتظری بود 

14:08:03 | 1402/11/03

fereshte1373

خودم قدم ۱۶۵ وزن ۶۰ بودم و سبزه قیافم خوب بود تو دانشگاه آزاد درس میخوندم بعد اون جریان ک مادرم نذاشت و مهندسی شیمی میخوندم و رتبه اول دانشگاه بودم تا ترم ۶ ک یهو آبان ماه سال ۹۴ بود ک یکشب از دانشگاه آمدم خونه ساعت ۸ شب ۱۶ ام چهارشنبه تو محیط بی تالک یهو عکسای ی پسری رو دیدم ک خیلی دلنشین بود یهو تو دلم افتاد امشب سرنوشتم تغییر میکنه و این پسر بهم درخواست میده برا آشنایی و این احساس من واقعن قوی بود و خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت ۱۰ شب بود رفتم سر گوشی دیدم وای واقعن پیام داده خانم میای آشنا بشیم برا ازدواج   وای انگار دنیارو بهم دادن مثل خواب بود پسر ب این قشنگی و تو دلم میگف پسر خوبیم هس درخواست داده برا آشنایی درجا قبول کردم ولی 

14:08:22 | 1402/11/03

اون پسر مهندس مکانیک دانشگاه آزاد دزفول دری خونده بود وکارمند پالایشگاه بود پیمانکار خلاصه فردا شب بود گف میام درخونتون هم می‌بینیم خوشمون آمد شماره همو میگیریم بعد ب خانوادهامون میگیم قبول کردم فردا شبش خانوادم خونه نبودن آمد دم آپارتمان اول از دور ایستاد تو تاریکی یادم نمیره ازدورنگاهش کردم برااولین بار میدیدمش آمد نزدیک وقتی دیدم یک دل ن صد دل عاشقش شدم واقعن فرشته زندگیم بود خیلی دلنشین خوب مودب بود بهم لبخند ملایم زد و سلام کرد منم لبخند زدم گف اسمو فامیلشو خلاصه ک همو دیدیم رفتش حس کردم ازم خوشش آمده 

12:40:09 | 1402/09/27

fereshte1373

و سرنوشت رو دور تند و غلتک افتاد دیگه کم کم بیرون رفتنمون شروع شد

14:09:18 | 1402/11/03

fereshte1373

تو اولین بیرون رفتنمون کنار هم آروم قدم میزدیم دیدم ۲ تا دختر باخنده و دارن از رو ب رو میان یهو حسودیم شد ک از کناراحمد میخواستن رد بشن یهو بازوش گرفتم کشیدم سمت خودم دیدم همون طور ک سرش پایین بود گف ای جانم من الان احساس قدرت میکنم رو ابرام ک تو دستمو گرفتی

14:10:05 | 1402/11/03

fereshte1373

یهو تو این مدت ک دانشگاه میرفتم یک مادری ازم خوشش آمد برا پسرش ازم خواستگاری کرد منم شماره مامانم دادم ب خانمه بعد برا اینکه احمد زورش بگیره بهش گفتم شاهد امروز ی خانمی ازم خواستگاری کرد برا پسرش تو بیمارستان کار میکنه دیدم احمدگف چرا آخه تو ک مال منی چرا خواستگار بیاد دارم دندون قروچه میکنم گفتم احمد خب چیکار کنم تو ک خانوادتو هنوز بهشون نگفتی گف باش بشون میگم ولی میگم ک تورو یکی از همکارام معرفی کرده ک دختر فامیلشون هستی نمیگم دوستم هستی ک فکر بد نکنن یوقت 

تااینکه یروز احمد بهم گف فرشته مادرم و خواهرم برام دختر درنظر گرفتن یکیش ۶۳ ای و یکیش ۶۷ ایه کارمند هواپیمایی  میگن برو اونارو ببین بعد اگه نپسندیدی برو فرشته رو بگیر و حتی خواهرم میخواست عکس یکیشون بهم نشون بده ولی من ندیدم گفتم فقط فقط فرشته اون کم سنه خوشم میاد زنم کوچیک باشه کم سن باشه 

14:11:17 | 1402/11/03

fereshte1373

روز ب روز و لحظه ب لحظه عشقم بهش بیشتر می‌شد   مگه میگذره آدم از اونیکه زندگیشه ن  یشب تو تاریکی ماشین چشم تو چشمش نشسته بودم همیشه چشماش ی برق خاصی داشت اونشب خیلی خاص بود تو حسرت تمام بوسه هاش رو قلبم موندم آروم دست گذاشتم رو صورتش و لمس میکردم صورتشو...

14:11:40 | 1402/11/03

fereshte1373

۲۱ آذر بود تولدم اونشب دانشگاه بودم زنگ زد ک میام دنبالت گفتم باش آمد دیدم خیلی دیر کرد خیلی معطل شدم وقتی آمد فهمیدم گل گرفته براهمین چیزی نگفتم بهش بعد تا نشستم دکمه پالتوم کنده شد وای اگه بدونی  چقد ناراحت شد گف ترخدا پیداش کن اگه کسی بیاد تو ماشین خانوادم فک میکنن من کاری کردم یا خانوادت فک میکنن دس ب بدنت زدم ولی هر چی خواستم آرومش کنم ک مهم نیس ولی اون استرس داشت تاآخر بیخیال شد رفتیم تو کافه ک نزدیک ی هتل بود نشستم پیش هم سرم گذاشتم رو شونش و بهش گفتم کی بهم میرسیم احمد آروم تو گوشم نفس می‌کشید و هنوز صدای نفس کشیدنت تو گوشمه احمدمن تورو میخوام نمیخوام ازدستت بدم من حاضرم برات جونمم بدم گف منم دوستت دارم آمدیم بیرون هوا خیلی سرد بود گف میخوام با تو گرم بشم بهش چسبیده بودم دستام تو بغلش کرده بودم می‌خندید دستامو فوت میکرد برا شوخی 

یشب بااینکه صبحا مجبور بود زود بره سرکار بخاطرم تا دیروقت بیدار بود داشت حرفای قشنگ میزد میگف دلم میخواد زودتر رسمی بشیم تنها بشیم باهم بریم خونمون دلم میخواد باهم باشیم زودتر منم بهش گفتم من دلم میخواد زودتر مال هم بشیم  دلم ی جوجه میخواد ی جوجه از تو ی جوجه قشنگ تااینکه خودش با مادر خواهرش آمد خواستگاری بار دوم یادم نمیره جلوشون گفتم سلام خوبی با لبخند ک خواهر ومادرش همون جا فهمیدن ک منو اون ازین رفتارمون باهم دوستیم کنارهم رو تخت نشستیم و اون سوالاش می‌پرسید درمورد زندگیمون ولی من شوخی میکردم باهاش ولی بهش گفتم احمد نگاه دستامو ببین من سبزه گندمی هستم ولی تو سفیدی فردا نگی تو سبزه من سفید ک من ناراحت میشم همین حالا گفتم بهت ...

14:12:45 | 1402/11/03

fereshte1373

یشب کنار هم قدم میزدیم یهو دیدم عصبانیه گفتم چی شده شاهد گف ی پسری نگاهت میکنه گفتم خب نگاه کنه گف ن دلم نمیخواد تو مال منی برای چی نگاهت کنه منم گفتم خوشبحال من ک تورو دارم احمد ...

14:13:04 | 1402/11/03

fereshte1373

یشب گف میخوام قیافت بدون آرایش ببینم گفتم باش آرایش نکردم رفتم پیشش گف قیافت خوبه بریم پیش دم خونمون ب مامانم بگیم گفتم باش کنار هم نشسته بودیم همو نگاه میکردیم یهو آمدم صورتش بوسیدم بعد اونم صورتم بوسید بعد رفتیم دم خونشون یهو رقت داخل دیدم با دو داره میخنده برگشت گفتم چی شده گف مامانم جیغ زد گف دختر مردم آوردی دم خونه دیدی من تو رو میخوام

یشب باهم رفتیم حلقه دیدیم گف برات بخرمش گفتم ن چون قرار بود یک ماه دیگه نامزد رسمی بشیم ولی همه دیگه فهمیده بودن با هم هستیم هم خانوادش هم خانوادم 

12:44:23 | 1402/09/27

fereshte1373

شبا میومد دم پنجره اتاقم باهم حرف میزدیم دم پنجره یبار خانوادم نبودن و خواهرم هم نامزد بود دنبال کارای نامزدیش بود یهو پسره پشت پنجره با بچه خواهرش بود یهو تا خانوادم آمدن ترسید بدو رفت خانوادمم فهمیدن 

14:13:51 | 1402/11/03

fereshte1373

سرکار ک میرفت بااینکه جایی بود ک نمیتونست با گوشی حرف بزنه چون تو پالایشگاه خطرناکه میرفت تو دسشویی بخاطرم حرف می‌زد یبار حتی عکسش فرستاد خسته کوفته ولی خیلی  جذاب بود تو همون حالتش عکسش گذاشتم رو صفحه گوشیم همیشه بوس میکردم همیشه باهاش حرف میزدم 

12:45:09 | 1402/09/27

fereshte1373

چون ایام محرم بود یروز صبح بم گف دیشب خواب دیدم امام حسین امد توخوابم اسم تورو تو ی آب روخونه ای بم نشون داد و گفت اگه با این دختر ازدواج کنی خوشبخت میشی دیدم خیلی خوشحاله ازین خوابی ک دیده 

14:14:10 | 1402/11/03


2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز