دیشب حدودای ۵صبح خوابیدم از فکر و خیال خوابم نمیبرد شوهرمم شبکار بود
صبحم ساعت ۸بیدارشدم ،شوهرم نون سنگک و اش خریده بود صبحانه زدیم بر بدن و من خوابیدم و شوهرمم رفت سراغ کار مادرش
وقتی بیدار شدم نگاه به خونه کردم ،همه چیز مرتب و تمیز ،لباسا شسته،ظرفا شسته کاری نبود انجام بدم تو دلم گفتم الان میچسبید یه نی نی داشتم تا میشد باهاش بازی میکردم
ولی نیست....
تا الان همه چیز معمولی گذشت و مامانم از مسافرت برگشت و یه عالمه سوغاتی لوازم آرایشی برام آورده ک کلی ذوق کردم
وسط حال خوبم:پس من کی مامان میشم 🥺
شدیدا دلم گرفته برام دعا کنید مامان بشم❤️
بمونه به یادگاری تا روزی که بیام بگم منم مامان شدم 🥺❤️