مادر شوهرت مثل مادرشوهر منه
سه سال عقد بودم تمام این ۳ سال نصف بیشترش به خاطر حرف هایی که از بان شوهرم میزد باهم رابطمون خوب نبود وهمش قهر بودیم من همسرمو مقصر میدونستم وفکر میکردم واقعا این اون حرف ها را زده تا اینکه یدفعه همسرم دلخور بود اونم نه از دست من از دست برادرم ویه دوروزی نیومده بود خونمون ومنو نبردخونشون بعد مادرش بهم زنگ زد گفت پسرم گفته این دفعه را ندید میگیرم ومیبخشمش بخاطر این رفتارهاش
منم در اولین فرصت وقتی همسرمو دیدم همه حرف های مادرشو بهش گفتم وگفتم نمیخوام به من از این فرصت ها بدی همین الان برو برای طلاق اقدام کن من کاری نکردم که کسی بخواد ببخشه .هیچی همسرم کلی باهام حرف زد که تقصیر من چیه؟!آش نخورده ودهن سوخته کی من همچین حرفی زدم وخلاصه آخرین حرفش این بودکه مادرم دیده نیومدی اونجا فکر کرده باهم مشکلی داریم وخواسته باحرف هاش بترسونتت ویا تلنگر بهت زده باشه از سر دلسوزی که حتی کارهاشم درست نبوده وقدیمی فکر میکنه😐
حالا حس میکنم اونم میخواسته تو را به ترسونه به خیال خودش فکر میکنه حالا داره بهترش میکنه نمیدونه که این کارا شعله خشم بیشتر میکنه وتازه باعث کدورت میشه
منم موافقم حداقل ازش میترسن جلوش هر حرفی نمیزنن میترسن ناراحت شه غذای خوب میذارن میترسن یوقت ناراحت نشه من بین ۴تا جاری اینو تجربه کردن بعد میگن فلان عروسمون خوبه حق اونو بیشتر از همه خوردن ولی بدبخت دم نزده میگن خوبه
تویه ساختمون هستید؟
میونه‌تون فقط عشق و احترامه که میزنی تو گوشش؟ 🫤
عزيزم ديگه هيچوقت نزن تو صورت همسرت
فكركنم اين بار دومته
روشو به روت باز نكن
