دیروز با نامزدم چشم پزشکی رفتیم که عمل کنه
دکتر هی نگاه میکرد انگار دور از جون سرطان داره آخر گفت میتونی عمل کنی
خاستیم وقت عمل بگیریم من خیلی اصرار داشتم خودش مایل نبود گفت باید زنگ بزنم به مدیرمون ببینم اوکیه یا ن
منم گفتم بهش بگو اگه عمل نکنم دیگه نمیتونم عمل کنم فلان این حرف ۴بار تکرار کردم ولی با صدای آروم
یهو برگشت بهم نگاه کرد بلند گفت باشههههه با عصبانیت
یه لحظه بغضم گرفت لوس نیستما خیلی بد گفت
بزور منو برد کافه من گفتم اب میخام تشنمه اولش گفت مثل مته می ری رو مخم خب ی بار گفتی دید من تو قیافم گفت ببخشید اگه داد زدم من اعتنایی نکردم
امروز باید چجوری رفتار کنم اصلا حق داشتم ناراحت شم یا ن