اولش گفتم مهمونا رو‌نسبت به شرایط دعوت کن
تونستی خواهرشم بگو نتونستی نگو
میدونم ادم واقعا از عزیزاش انتظار داره بعضی کارای ساده شاید یه تلفن کوچیک رو ولی شاید اونم دلیل خودشو داره
من باشم میگم بهش بااا شوخی و خنده و مهربونی ک خیلی دلم میخواست زنگ‌میزدی هاااا مثلا ابجیم حواسش به حال من نباشه پس کی میخواد باشه
اره همسر من اصلاااااااا مامانی نیس اصلاااا
زیاد هم رابطه خوبی نداره باهاش ک بگم مامانیه فلان نه ولی
وقتی من یه کاری میکنم یه حس افتخار و غروری میکنه برا خودش ک مثلا ببینین چه انتخابی کردم چقد خوبه و…
نمیدونم این مامانی میشه یا چی ولی نامزدم خیلی هوای مامانشو داره در کل احترام میزاره بهش بوسش میکنه بغلش میکنه گازش میگیره چون پدرشوهرم و مادرشوهرم از هم طلاق گرفتن نامزدم میگه روحیه مامانم خیلی بد شده سعی میکنم خوشحالش کنم اینا.
ببین هیچ وقت سر دوراهی نزارش ک مثلا بپرسی من یا مامانت
خودت به مامانش محبت کن با شوهرتم جوری رفتار کن ک‌بدونه فک نکنه وظیفشه
مثلا پنج بار ده بار میرین بیرون غذا خودت یه بارم‌بگو‌مامانت فلان غذا رو دوس داره بریم امشب بیرون
یا فردا خونت ماهی حداقل یکی دوبار دعوتش کن
چند بار مسافرت میرین یه بارم بگو با مامان بریم مثلا مشهد زیارت با مامانت میچسبه
اینا رو مثال زدم برات یه جوری رفتار کنی ک شوهرت خیالش راحت باشه تو درک‌میکنی شرایطو‌حواست هست
بیا یه کاری کن پنجشبه یه کیک خیلی کوچولو بگیر باهم برین کافه ای جایی یا ماشین وانمود کن ک ببخشید شرمنده امسال نتونستم نشد فلان جبران میکنم
بعد جمعه مامانشو دعوت کن بگو نامزدت نفهمه ک میاد خونه تون حاضر شو به نامزدت هم بگو مهمونید خونه خواهر خاله دایی خلاصه یکی بیاد تولد مفصل بگیرین
مرسی عزیزم اره اینجوری ک گفتی منم عاشقتم شدم😅 در کل رفتار خوب خیلی خوبه
عزیزم میشه اینم بگین البته یه ماهی میشه بگذره از این موضوع ک کلی هم دعوا کردیم سرش:
نامزدم با وام ازدواج خودش داده بود ۵ تا النگو گرفته بود بزرگ دست دوم ک اجرت نداشت برای پس انداز بهم نگفته بود انداخته بود دست مامانش تا چند ماه امانت نگه داره.
فردای اون روزی ک خریده بود من رفتم خونشون طلاهارو دیدم گفتم اعه مامان طلا گرفتین گفت خیلی وقته دستمه ندیدی ب شوخی گفتن منم گفتم ن مبارکه و..بعد نامزدم تو اتاق بهم گفت طلا خریدم خواستم ب سایز دست تو بگیرم ک دست دوم نبودبا اجرت پایین ب سایر مامان گرفتم خواستم تو خونه قایم کنم ترسیدم گفتم بدم مامانم بندازه ک اصلا تا ب حال طلا ندیده بندازه و..
منم خیلی ناراحت شدم گفتم باید ب دست من میگرفتی من همش دوتا النگو دارم البته ۴ ماهه عقدم] خلاصه دعوامون شد
بعدا ب مامانش گفتم با خنده امانتیه اینا و..
بگین حق داشتم یا ن
نامزدم همش میگفت واسه خودمونه امانتیه فقط
ببین مثلا ت مدت کوتاه یه جوری شده ک
یخچال میخریدن یکم‌قبل نه خواهراش رفتن نه مامانش اوقد اعتماد دارن گفتن برو هرچی صلاحه همونو بگیرین
البته سن مادرشوهر من زیاد همسن مال تو بود اوقد میگردونمش ها
درکل تو جمع بزار ببینن چقد به پسرشون احترام میزاری اصلا بدشو نگو از چشمشون میوفتی مثلا میدونن من حتی وقتی اونجام وقتی شوهرم میاد من شبیه بچه کوچولو‌ها میرم‌تو راه پله منتظرش مادر شوهرش پیش خودم ب دختراش میگه ک مرد رو اینجوری نگه میدارن
مثلا شاید ماهی یه بار نشه ولی دو ماه یه بار یه بلوزی روسری چیزی میخرم زنگ میزنم ب شوهرم میگم برا مامان دوس دارو فلان چیزو بخرم باشه اونم ک از خداشه و…….
هیچ وقت نزار دعواتون رو‌کسی بفهمه هیچ وقت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز