کارمون یکیه پولمون همینطور جاری هام یکی ۵ ساله یکیش ۱۰ ساله ازدواج کردن نمیپزند
من سال اولیه که ازدواج کردم
قبلا که نامزد بودم میگفتن بعد عروسی شما نوبتیه
مادرشوهرم یبار جلوم گفت
منم گفتم باشه نوبتی کنبد میپزیم
شوهرمم چند بار گفت بپز گفتم تا اون بزرگا نپزن نمیپزم دیگه نگفت
به اونا نمیگن بپزید
حالا خواهرشوهر مجردام نه شغلی دارن نه درسی هیچی فقط همینه کارشون
ناگفته نمونه بهشون هم پول اینا میدن مثل حقوق نه ها ولی میدن
ولی جاریم هام بجه دارن من درس دارم
بعد هرجا میریم میگن دخترا از شدت کار مریض شدن چی شدن
امروز رفته بودیم با جاری د مادرشوهرم خونه پدرم اونجا باز گفت
بعد رفتنشون عمه و نامادریم انگار سرزنشم کردن
که جاری هات چقدر روز به روز جوون تر میشن اون دخترای بیچاره پوسیده تر
برو به اون دخترا سر بزن بارشون بیرون(ناگفته نمونه همون دختر مظلوم داشت مارو به مرز طلاق میشوند یهویی وحشی میشه حرف نمیزنه نفرین میکنه خودمو خانوادمو)
نوبتی کنید و فلان
یکی از خواهرشوهرای مجردم جاری هامو خیلی اذیت کرده و بیشتر از اونا منو اذیت کرده
بخاطر همین دلمون واسش نمیسوزه
مادرشوهرم اینا هم رو زندگیمون سلطه دارن اختیارمونو نمیدن دست خودمون
بنظرتون من دخالت کنم یا بیخیال بشم