خواهرشوهر منم قبلا میخواستم یه چیزی بخرم میگفت منم میام و میومد.بعد اصلا نمیزاشت چیزی بخرم.هی از جنس ها ایراد میگرفت.
لباس میخواستم بگیرم میگفت تو شکم داری توی تنت قشنگ وانمیسته.شلوار میخواستم بگیرم میگفت جنسش خوب نیست.
هر کوفتی میخواستم بگیرم نزاشت و دست از پا دراز تر برمیگشتیم خونه.
یکبار دیگه بازور اومد منم با خودموعهد کردم ک حرصشو دربیارم هرچی میگفت نگیر رو من میگرفتم بعد انگار مغزش داشت منفجر میشد.داغ کرده بود.
دکتر میخواستیم بریم میگفت منم میام بعد میگفت بریم بیمه ک مفتی باشه.بعد قبول نمیکردم و اینم از دکتر ایراد میگرفت ک ببین جقدر دارو داده .اگه اونجایی ک من میگفتم میرفتیم ارزون میشد.
دیگه باهاش هیچ جا نرفتم.
شوهرم میگفت ببریمش گناه داره منم قاطی میکردم.با شوهرم بحثمون میشد.