خیلی خیلی حس بدی بود داشت میرقصید هرازگاهی نگام میکرد ط شلوغی دنبالم میگشت و زود نگاهشو برمیداشت از ورودی تالار ک اومدیم دست نو دست شوهرم بودم حس کردم سنگینی نگاه به نفرو برگشتم دیدم اینه تا وقتی رد بشع و بره قلبم داشت میترکید 🥺🥺🥺🥺
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.