اگه نرم زنم ناراحت میشه وقتی میرمم یاد زخم زبونای پدر زنم میوفتم یاد تحقیراش
اون خونه نکبت زندگی منه
وقتی زنم میره اونجا فقط پشت سر من بهش میگن تو لیاقتت بیشتر از این بود منی که ارشد سازه خوندم و فقط به جرم قسطی بودن ماشینم تحقیر ها و مرارت ها کشیدم تو اون خونواده
وقتی داماد دوم اومد با این که لات بود کلی تحویلش گرفتن به خاطر وضع مالی خانواده
تو کل دوران نامزدی یه شب خونشون نخوابیدم اما دوماد دومی هر شب اونجا بود چقدر تبعیض چقدر تحقیر
زنم وقتی میره اونجا پرش می کنن میاد تا به خودش بیاد طول میکشه
خستم از مدارا کردن و خنده ها و لبخندهای الکی که تو خونوادش میزنم
امروز قبل شام رفتم بیرون غذا خوردم تا خونه ی پدرزنم لقمه هامو نشمرن
بارها به زنم گفتم بیا بچه بیاریم چند بار فامیلاش گفتن خواهرش آنی جواب داد هنوز خیلی زوده
وقتی خواهرش رفت سر خونه ی خودش فوری باردار شد
چرا زنم نمی فهمه رفتارای خواهرشو ؟؟؟
یا چند بارم مادرش گفت حالت زوده بچه بیارید اما الان واسه بچه ی خواهرش سیسمونی خریده
امشب زنم اخلاقش عوض شده بود وقتی برگشتیم نگاهش به جوریه انگار من مقصرم
آخه تو که می دونی تو اون خونه چی به من گذشت
گاهی اوقات فکر می کنم بی خیال مهربونیای زنم بشم همه چیو تموم کنم