یک مریضی شوهرم ک قبل ازدواج نگفت مریضی صرع داره
دوم بیکار بودنش
سوم دخالت های خانواده ش
چهارم همش دعوای الکی داریم سریچیزهای کوچیک
وام خودش فروخت جهیزیه خرید
من وامم ندادم بهش ک مغازه بزنه لج کردم
گفتم پنجاه میلیون از وامم بهم بده گفت نمیدم منم رفتم وام لغو کردم کلا پدرش عصبانی شد پسرشو پر کرد ک بیاد منو بزنه اومد داخل خونه موهام کند تا همسایه ها ب دادم رسیدن کلی وسیله شکوند من رفتم بیرون از خونه وسط خیابون طلاهام ازم درآورد موهام کند
هنوز دوسش دارم اسم طلاق ک خانوادم میارن آتیش میگیرم شوهرم طلا هارو ازم درآورد ک یعنی من نرم من لج کردم گفتم فقط باید برم خونمون دیگه پدرش بردم سر ایستگاه اومدم شهرستان پیش خانواده ام میگن طلاق شکایت کردیم امروز ولی شوهرم دوست دارم اینم بگم اون ب طلاق راضیه هم خودش هم خانوادش دیگه خسته شدن از بس تو این چندماه دعوا داشتیم
اگه شوهرم دوسم داشت ۵۰ تومن بهم میداد باهاش یه روز قبل ک برم بانک همه چیو خراب کنم باهاش حرف زدم گفتم قربونت برم ۵۰ بده من طلا بخرم گفت تو کی هستی گفتم ۵۰ میلیون مغازه بزن بقیه هم بزار توحساب بخدا ۵۰ میلیون میشه مغازه بزنه یه شهر کوچیکیم حالت روستاییه منظورم مغازه مرغ فروشیه ک مغازه هم مال پدرش هست