اون از بدشانساست و احتمالا ذره ذره ی وجودش داره زنده زنده آتیش میگیره، من عمم که عین خواهر برام عزیز بود این کارو کرد ساعت ۲ بعداز ظهر خورد و همون لحظه محتویات شکمش و با چیزای عجیب و غریب بالا آورد و تا فردا صبح حدودا ۴, ۵ صبح زنده بود و حرف میزد و زار میزد و میگفت نجاتم بدین دارم میسوزم و وقتی ب دکتر التماس کردیم ک ی کاری انجام بده سر تکون میدادم میگفت من خدا نیستم شاید ایشون اولین نفری باشم ک نجات پیدا کنن اما تا حالا کسی نتوانسته زنده بمونه و میگفت اونایی ک درجا فوت میکنن خیلی خوش شانسن