همیشه همینطوره
امروز کلا محلش نذاشتم
سالگرد مادرش بود
خودش بعدازظهر اومد دنبالم
از در دوستی و محبت
انقدر اصرار کرد تهش تهدید کرد آخر راضی شدم باهاش رفتم مزار
بعدش دوباره دعوامون شد آخر شب کلی زدمش چون فحشم داد باز ،خیلی عصبی بودم نعره میکشیدم از عصبانیت
بعدش دوباره رفت تو فاز مظلومیت انقدر منت کشی کرد تا اشتی شدیم بعدشم خوابید
طاقت نداشت بی محلی ببینه چون همیشه خودش بی محلی میکنه