اخلاقش خیلی باهام عوض شده
خیلی باهام بد شده
اصلا اون ادم نیست
خونمون همیشه دعواست
بعد یه نشونه های دیگه هم دیدم خونه
میترسم بگم بگین توهمی هستی😢😢
بگو بگو
منم همین فکرو میکنم
ببینید من روزی ۱۲ ساعت سرکارم دو شنبه هفته ی پیش رفته بودم رشت خرید
بعد فردا شب که از سرکار اومدم خونه نمیدونم چی شد سر داداشم یه داد کوچولو زدم
اونم یه دفعه گفت وای اینقدر داد میزنی یه بار تو نبودی من و مامان هی توهم میزدیم صداتو میشنیدیم فکر میکردیم رو مبل نشستی
حالا داداشم به ادم بی اعتقادی هست که به هیچی اعتقاد نداره حس میکنم واسه همین از کلمه توهم استفاده کرد و واقعا یه چیزی بوده🥲
دومی ماجرا هم مربوط به دیشبه
من برق های حال و خاموش کردم میخواستم بخوابم
از اون جایی که قبل خواب عادت دارم خودمو تو اینه ببینم رفتم اتاق داداشم که نور اتاقش زیاده اینه ی اتاقش جوری که کنارش دری هست که به حال باز میشه
من جلویه اینه بودم در اتاقم باز بود که یه هو دیدم
یه سایه سیاه با سرعت خیلی تند از تو حال از جلو چشمم رد شد
ببین ما از پارسال تا حالا یه آب خوش از گلومون پایین نرفته مامانم سرطان گرفته تو پرتو درمانی مامانم پدرم سکته کرد چند روز تو سی سی یو بود بعد آنژیو کرد خودم با مدرک لیسانس حسابداری از کار بیکار شدم وسایل خونمون دونه به دونه خراب داره میشه یعنی اینو درست میکنیم اون یکی خراب میشه خودم مشکل روحی شدید و افسردگی گرفتم فامیل در حد تلفن یعنی با مرده یکین خالم الان زده فامیل هاشون خیلی تو نخ زندگی ما بودن همیشه حتی یه مسافرت ساده که میرفتیم بهش میگم نکنه ما سحر شدیم که یه آب خوش نرفته پایین خودمم ۳۷ سالمه انگار بختمو بستن نمیدونی چکار کرد که چرا همچین حرفی زدم این تازه بخشی از مشکلاتمونه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز