شده گاهی به سر خویشتن آوار شوی؟
هر کجا رو بکنی باز گرفتار شوی ؟
بیستون را بشکافی و رهی باز کنی
چون رسد کار به انجام تو انکار شوی؟
زخم شمشیر خوری ، خم نشود ابرویت
لیک از زخم زبان خسته و بیمار شوی؟
گل عزیز است به چشم همگان اما تو
پای هر ساقه ی گل خوار چنان خارشوی؟
زندگی پیله کند تا که بسازد قفسی
کم کم از زندگی و پیله تو بیزار شوی؟
راه پروانه شدن سخت ولی ممکن شد
گاه باید که فدا ، در ره پیکار شوی
پیله را پاره کنی پر بکشی از زندان
بر سر نعش بجا مانده عزادار شوی🥹