اینم قبلا نوشتم....
آن یار سفر کرده عجب صیدی شکار کرده
آنکس که لاف دلتنگی میزد عجب سوری صفا کرده
کاش بود پیمانه ای زهر تا که بنوشم جای دیدن
این دیدن و شنیدن ها بس دشنه در جانم فرو کرده
اینبار دیگر لاف زنی نیست معشوقه خیانت کار من
اینبار قلم هم بیگانه شده با عشقت.... چه واژگانی را سوا کرده...
همه یکرنگ و یکدست...واژه هاهم پر از دردند
این دخترک در کنج قلبش چه داستان ها نهان کرده