نمیدونم اون فقط با خواهرم طرفه...حتی آبجیم گفت یه بار که باهم قهر کرده بودیم اون رفته بود تو یه اتاق دیگه کتاب می‌خواند گفت یکی حس کردم اومد تو اتاق سرشو گذاشت رو بالش ،طوری که بالش کلا فرورفت من فکر کردم تویی سرمو بلند کردم دیدم هیچ کس نیست،خونه پدرم یه شهر دیگه است من هر بار برم دوهفته می‌شینم چون پدر و مادرم فوت کردن و خواهرم مجرد تنها اونجاس البته الان چندسال یه خانم بیوه با بچه هایش آورده تو حیاط مستاجرشدن...
از بوی عود که خوششون میاد..اسپند دوست ندارن ..من حتی شنیدم اونایی که دارن موکل براشون عود روشن میکنن..
آره بخدا من و اون خواهر دیگه ام شهر های دیگه زندگی میکنیم از هم دوریم ...همه فکرمون درگیر خواهرمون هست..بخدا من هر بار میرم شبا تا صبح ازترس اونجا خوابم نمیبره با اینکه هیچی ندیدم یه جور سنگینی داره..مخصوصا که قدیمیا میگین اونجا یه آسیاب قدیمی بوده ...محل ساخت خونه..خونه هم چسبیده به دیوار مسجد....
دیگه عود روشن نکن
اسپندر و کندر دود کن و سرکه بپلش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز