وقتی ک خیانت های مکرر جنسی و عاطفی اونم توبارداری میکرد ! سرزایمان ولم کرد رفت اصلا نیومد سراغمون حتی مرخصمون نکرد
حای ی شاخه گل نیاورد
وقتی بم میگفت تورو واسه حمالی میخوام عشقو با اون هرزه ها تجربه کردم خوبت میکنم
وقتی اواره کوچه خیابونمون کرد
وقتی شبا اصلا خونه نمیوند و فشار زندگی رومن و دوتابچه بود
ـهیچوقت عذاب وجدان گرفت؟ مثلا بگه این زندگی دیگه ب درد نمیخوره؟ یا ناراحت شد ک من بعداز خیانتش بخاطر استرس خیلی زیاد مشکل قلبی پیداکردم و لرزش دست ؟ ضعف اعصاب شدید ؟ سردردهای عصبی ک مشکوک ب ام اس بودم و هنوزم مشکوکم ؟ گریه های شب تاصب ؟ هیچوقت حس الان منو داشت ک ازخودش بپرسه با این کارام دیگه این زندگی ب دردمیخوره یا نه؟