قشنگ حس کردم یهو پرتاب شدم تو قضاوت تاپیک تخم مرغ پخته یه لحظه آب یخ ریختن تو کمرم....
نشست با لذت کف آشپزخونه و قابلمه رو خالی کرد تو لگن پلاستیکی و بچه رو که چهار دست و پا بود صدا میکرد سمت خودش، بچه هم ذوق مرگ با دست رفت تو مواد
دخترش همون لحظه گفت عوووق مامان من نمیخورم، زن داداشم گفت به جهنم...