کتابخون ها

دلوین10

عضویت: 1402/07/21

تعداد پست: 9312

تمرکزم از بین می‌ره

دوست دارم خودم به کلمات و جملات توجه کنم

1403/07/18

|

01:42

مهدی_زهرا

عضویت: 1403/04/26

تعداد پست: 1570

اذیت نمیشم اگ زیاد نباشه

ولی کتاب خودمو ب هیچ وجه اینجوری نمیکنم خیلی حساسم

سلیطه🗿باورت را قوی کن به نور، به امید..💫

1403/07/18

|

01:43

مشاوراعظم

عضویت: 1403/07/02

تعداد پست: 137

من از چهارسالگی کتابخون بودم تا حالا

سلطان کتاب خونای ایرانم

اگر همچین کتابی دستم برسه تو چاه فاضلاب میندازمش

والسلام 🤬

1403/07/18

|

01:43

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/22

تعداد پست: 6109

عکسشو بزارم ببینید😐 شاید تا این حد افتضاح به مغذتون هم خطور نکرده باشه

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

1403/07/18

|

01:44

bahar13741395

عضویت: 1398/01/23

تعداد پست: 8216

نه اتفاقا خوشم میاد اگه کتاب درسی باشه. فک کن زیر مطالب مهم برات خط کشیدن و اونجاهاشو با دقت تر میخونی.

1403/07/18

|

01:44

سارا۷۹۹۹۹

عضویت: 1403/07/08

تعداد پست: 557

منم همین طوری هم تازه بعضی وقتا که کتابه های آلمانی می خونم چون اسم کارکتراش عجیب یه گوشه کتاب می نویسم که فلانی چی کاره فلانی🤣

رها از تن ها......

1403/07/18

|

01:44

تنهای_اصیل

عضویت: 1403/04/05

تعداد پست: 1860

من خودم اون بخشای مهمو هایلایت میکنم.ولی اگه یکی این کارو انجام بده کفری میشم

من از عالم تو را تنها گزینم/روا داری که من غمگین نشینم؟✨🌸....کاراگاهای سایت توی تاپیکام شرکت نکنن و پستامم توی تاپیکای دیگران ریپلای نکنن😒

1403/07/18

|

01:44

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/22

تعداد پست: 6109

بعد جالب اینجاس جملات خیلی مهم و عمیق رو اصلا درک نکرده و زیر سرسری ترین چیز ها خط کشیده🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

1403/07/18

|

01:45

آرنت

عضویت: 1400/06/04

تعداد پست: 1593

من از چهارسالگی کتابخون بودم تا حالا سلطان کتاب خونای ایرانم اگر همچین کتابی دستم برسه تو چاه فاضلاب ...

این حجم از ادبتم بخاطر زیاد کتاب خوندنته😐

1403/07/18

|

01:45

مشاوراعظم

عضویت: 1403/07/02

تعداد پست: 137

اگر گوشه کتابی تا بشه دیووونه میشم

وااااای خدااا تصورش دیووونه کننده اس

یه چیز بگم بچه ها

من تا حالا پامو جلوی کتابی دراز نکردم در طول عمرم

هیچ کتابی

میبوسم و کنارمیذارم که بی ادبی نشه

1403/07/18

|

01:45

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/22

تعداد پست: 6109

تمرکزم از بین می‌ره دوست دارم خودم به کلمات و جملات توجه کنم

اخه جالب اینجاس جملات خیلی مهم و عمیق رو اصلا درک نکرده و زیر سرسری ترین چیز ها خط کشیده🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

1403/07/18

|

01:45

مشاوراعظم

عضویت: 1403/07/02

تعداد پست: 137

این حجم از ادبتم بخاطر زیاد کتاب خوندنته😐

تو هنوز تمثیل و استعاره و تشبیه نمیدونی چیه

میخواستم میزان تنفرم رو بفهمی که نفهمیدی متاسفانه

1403/07/18

|

01:47

مدیر استارتر

عضویت: 1398/05/22

تعداد پست: 6109

اذیت نمیشم اگ زیاد نباشهولی کتاب خودمو ب هیچ وجه اینجوری نمیکنم خیلی حساسم

من ولی دست خودم نیست تا بخونم تموم شه کتاب یکم حالت میگیره ولی تا کردن و خط خطی و ماژیک بکشم و این کارا اصصصلا متنفرم

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤

1403/07/18

|

01:48