من چندماه دیگه 25 سالم میشه...
پدر و مادر من توی عقاید خودشون بودن
من از بچگی با بدترین تندی ها و کتک کاریا بار اومدم جوری شد توی نوجوانیم باهاشون دست به یقه شدم و منم حتی کتکشون میزدم...
به مرور زمان بخاطر شرایطمون عشق از زندگیمون رفت...
عدم اعتماد توی زندگیمون اومد...اونا تلافی میکردن من تلافی میکردم...
پدر و مادرم آدمای بی حوصله و بی اعصابی بودن هیچ وقت حوصله محبت کردن درد و دل کردن وقت گذاشتن برای من رو نداشتن...
هیچ وقت یه شوخی ساده نمیکردن...کار اشونو بهانه میکردن برای من توی نوجوانیم با وجود تک فرزند بودنم وقت نمیذاشتن...
به مرور زمان اول موقتا ازشون جدا شدم و بعد که کار و کسبی پیدا کردم با کمک پول اونا و خودم یک خونه کوچیکی پیدا کردم...
اونا کل محبت کردن رو توی پول میدیدن من هیچ وقت از لحاظ مادی کم نداشتم ولی پر درد و رنج و زخمای خورده هستم و بودم...
هنوز تا هنوزه همیشه حق به جانب هستن خودشونو خوب و بدون مشکل میبینن و یک بار حتی حرفای من تاثیری روشون نداشت...
در حدیه که هنوز تا هنوزه نفرینشون میکنم...
میدونید هرکسی نمیتونه مسئولیت پدر و مادر بودن رو داشته باشه...
برای همین توصیه میکنم حتما با ملایمت و به خوبی رفتار کنید...
اون بچه خودش نخواسته وارد این دنیا بشه