یکی از فامیل هامون ازدواج کرد بعد عروسی مادر دختره خودش کاچی باید درست می کرد برا دخترش من فامیل دامادم مادر پسر بهم گفت درست کن امروز درست کردم بردم برا عروس خانم مادرش با لحن خاصی گفت الان دیکه؟؟؟منم گفتم خوب خودت درست می کردی خیلی بهم بر خورد عروس خانم دیشب....الان می خواست کوفت کنه کاچی انگار من باید جر شیطونی دیشب خانم رو بدم
عمه جونم دلم برات تنگ شد چقد زود رفتی پیش خدا روزی نیست که یادت نباشم
مگه مردا مثل زمون قدیم وحشی و نفهم هستن حمله کنن به زنه تجاوز کنن بهش در قالب ازدواج که طرف بد حال بشه کاچی و غیره بخواد؟
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.