یک شهاب سنگم که از دلِ یک ستاره مرده به دنیا آمدهام.
میلیاردها سال پیش، وقتی خورشیدهای دیگر هنوز جوان بودند، من تکهای از یک ستاره بودهام. با گرمای سوزان، رقصِ اتمها، و انفجارهای مهیب به وجود آمدهام. اما ستاره من هم مثل هر موجودِ فانی دیگری، روزی به مرگ رسید. با یک انفجار عظیم، به تکههای کوچک و داغ تقسیم شد. من هم یکی از این تکهها بودم.
میلیونها سال در فضا سرگردان بودم، از کنار ستارگان و سیارات عبور میکردم. تکهای از هستی که به دنبال هدف خود در تاریکیِ بیکران می گشت.
سرانجام، زمین مرا در آغوش گرفت. با سرعتِ سرسامآور، در جوِ زمین غوطهور شدم. شعلههای آتش در اطراف من رقصیدند، و من با سرعتِ سرسامآور به سوی زمین سقوط کردم.
با تصادفِ وحشتناک، به سطحِ زمین برخورد کردم. حفره ای بزرگ ایجاد شد، و من در دلِ زمین مدفون شدم.
در تاریکیِ زمین، سالها به خواب رفتم. با گذر زمان، پوستهِ زمین بر روی من بسته شد. زمین مرا به آغوش کشید، و من بخشی از آن شدم.
اما هنوز میتوانم خاطراتِ ستارهای خود را به خاطر بیاورم. هنوز میتوانم گرما و نورِ ستارهای که از آن متولد شدهام را حس کنم.
من یک شهاب سنگم. تکهای از یک ستاره مرده که به زمین رسیده است. در دلِ زمین، به آرامشِ ابدی رسیدهام، اما هنوز هم با هر بارِ باران، میتوانم صدایِ ستارهای که از آن آمدهام را بشنوم