2777
2789

اگر داستان قبل از زندگی شهید ابراهیم هادی رو نخوندی توصیه می کنم حتما نگاه بندازید تاپیک قبل رو. 


این هم دومین داستان از زندگیشون که میگذارم(از کتاب سلام بر ابراهیم) 

قبلش فقط ماجرای انتخاب نام کتاب رو از زبان نویسنده می‌گذارم براتون که خیلی جالب هست. 


وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تالش

خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.

هرچند ميدانيم اين مجموعه قطرهاي از درياي كماالت و بزرگواريهاي

آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.

اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش

آشنا نمود.

 همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت

تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!

نزديك به دو ســال تالش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين

بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم

هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.

حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟

ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچههاي جنگ، ابراهيم را به اذانهايش

ميشناختند، به آن اذانهاي عجيبش!

يكي ديگر از بچهها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به

ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان.

اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم.

طرفدار حق و عقلانیت.     🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵صلوات جلیل ختم بفرمایید. 🩵🌹

شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم.

قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.

در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم

در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!

بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه

ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه

محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.

خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت

كنم.

بعد بســماهلل گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي

ميز گذاشتم.

صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات باالي صفحه

رنگ از چهرهام پريد!

سرم داغ شــده بود، بياختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در باالي صفحه

آيات 109 به بعد سوره صافات جلوهگري ميكرد كه ميفرمايد:

سالم بر ابراهيم

 اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم

به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود

طرفدار حق و عقلانیت.     🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵صلوات جلیل ختم بفرمایید. 🩵🌹

داستان چفیه در جبهه ها


اواخر سال60 13 بود. ابراهيم در مرخصي به سر ميبرد.

آخر شــب بود كه آمد خانه، كمي صحبت كرديم. بعد ديدم توي جيبش

يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد!

گفتم: راستي داداش، اينهمه پول از كجا ميياري!؟ من چند بار تا حاال ديدم

كه به مردم كمك ميكني، براي هيئت خرج ميكني، االن هم كه اين همه

پول تو جيب شماست!

بعد به شوخي گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردي!؟

ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اينها را به من ميدهند، خودشــان هم

ميگويند در چه راهي خرج كنم.

فرداي آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند داالن و بازارچه رد شــديم. به

مغازه مورد نظر رسيديم.

مغازه تقريبًا بزرگي بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك با

ابراهيم دست و روبوسي كردند، معلوم بود كام ًال ابراهيم را ميشناسند.

بعد از كمي صحبتهاي معمول، ابراهيم گفت: حاجي، من انشــاءاهلل فردا

عازم گيالن غرب هستم.

پيرمرد هم گفت: ابرام جون، براي بچهها چيزی احتياج داريد؟

ابراهيم كاغذي را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين

طرفدار حق و عقلانیت.     🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵صلوات جلیل ختم بفرمایید. 🩵🌹

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چند مورد، احتياج به يك دوربين فيلمبرداري داريم. چون اين رشــادتها و

حماسه ها بايد حفظ بشه.آيندگان بايد بدانند اين دين و اين مملكت چه طور

حفظ شده.

بعد هــم ادامه داد: براي خود بچه هاي رزمنده هــم احتياج به تعداد زيادي

چفيه داريم.

صحبت كه به اينجا رسيد پسر آن آقا كه حرفهاي ابراهيم را گوش ميكرد

جلــو آمد وگفت: حالا دوربين يه چيزي، اما آقا ابرام، چفيه ديگه چيه؟! مگه

شما مثل آدماي لات و بيكار ميخواهيد دستمال گردن بندازيد!؟

ابراهيم مكثي كرد وگفت: اخوي، چفيه دســتمال گردن نيســت. بچه هاي

رزمنــده هر وقت وضو ميگيرند چفيه برايشــان حوله اســت، هر وقت نماز

ميخوانند ســجاده اســت. هر وقت زخمي شــوند، با چفيه زخم خودشان را

ميبندند و...

پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش وگفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم

تهيه ميكنيم.

فردا قبل از ظهر جلوي درب خانه بودم. همان پيرمرد با يك وانت پر از بار

آمد. سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم را صدا كردم.

پيرمرد يك دســتگاه دوربين و مقداري وسايل ديگر به ابراهيم تحويل داد

وگفت: ابرام جان، اين هم يك وانت پر از چفيه.

بعدهــا ابراهيم تعريف ميكرد كــه از آن چفيه ها براي عمليات فتح المبين

استفاده كرديم.

كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.

طرفدار حق و عقلانیت.     🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵صلوات جلیل ختم بفرمایید. 🩵🌹

اخی🥺🥺🥺🥺🥺اخی

🥺😭😭😭😭😭

خوشگل خانووووم، میشه همینطوری که رد میشی واسه حاجتم یه صلوات بفرستی 😍♥️ تاپیک های چله گروهی تگ ام کنین 😁🌸میگن امام حسین زیر دین هیچ کی نمیمونه، منم امیدوارم یه روز تاپیک بزنم بگم : شغلم + ازدواجم+ ارشدم درست شد 31 شهریور1403
شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در د ...

این خیلی خوب بود الخصوص اخرش ک میگه از ادمای خوب ما بود🥺🥺

خوشگل خانووووم، میشه همینطوری که رد میشی واسه حاجتم یه صلوات بفرستی 😍♥️ تاپیک های چله گروهی تگ ام کنین 😁🌸میگن امام حسین زیر دین هیچ کی نمیمونه، منم امیدوارم یه روز تاپیک بزنم بگم : شغلم + ازدواجم+ ارشدم درست شد 31 شهریور1403
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792