من تازه نزدیک یه ماه ازدواج کردم و رفتیم سر خونه زندگیمون
دیروز خانواده داییم از شهرستان اومدن خونمون گفتن اومدیم واسه زیارت به مشهد
ولی من فکر می کنم زن دایی و دخترش فقط واسه فضولی کردن اومده بودن همش به من می گفتن چرا رفتی یخچال و ماشین لباس شویی و رنگ توسی برداشتی دیگه الان قشنگ نیست باید سفید می خریدی و چرا رفتی مبل هاتو این مدلی برداشتی دیگه جالب نیست الان و . . .
همشم منو با عروسشون مقایسه می کنه
دلم می خواست با دمپایی بزنم دهنشون
اسم کاربریت 😂😂
کاری میکنیم که اولین و اخرین بارش باشه
جدیدا زنهای دایی منم دیوونه شده بودن منم محلشون نمیدم اصبا
هرچی که میگن بگو من اینجوری دوست داشتم. تمام
باید میگفتی زندایی جان سلیقه ها متفاوته من‌نمیتونم رنگی ور دارم چون مده رنگی ور میدارم که خیلی دوست دارم
اینقد بدم میاد تا یه نفر میبینن راه دورهست میرن خونش خب برید هتل مردم نمیدونم چرا آویزون هستن
فکرشو نکن به منم گفتن چرا یخچالت ساید نیست . حالا زندگی من ۱۴ سال گذشته نه روزای خوشیم یخچاله اثری داشت نه روزای ناراحتیم تقصیر یخچاله بود . بیخیال مردم این زمونه عجیب غرق دنیا هستن
موقع رفتنشون بگو دو دیقه اومدین خودتونو ببینیم همش تو ماتحت ما بودین😐😕
بگو نظر همه محترمه جز شما
میگفتی ببخشید دفعه بعد خواستم بخرم شمارو حتما میبرم با خودم قرن بیست ویکیم باز مردم سرشون تو زندگی بقیه ست.. بخدا نصف این وقتی که واسه ما میزارنو واسه خودشون میزاشتن الان زندگیشون این نبود
