بچم شش سالشع نصف شب اومد رو تختم گف تشنمه یهو بیدار شدم گفتم تو کیی
با چشاش زل زد بهم دوباره گفت تشنمه مامان
داشتم فکر میکردم چرا بهم میگه مامان رفتم با گیجی اب اوردم بعد نشستم اون اب میخوره من میگم بچع به این خوشگلی چجوری مال منه یعنی این تو شکم من بوده همش لمسش میکردم بچمم دید توهم زدم بغلم کرد باهم خوابیدیم
من چمه چرا حافظم چند دقیقع بعد بیداری وجود نداره