2777
2789
عنوان

نظرتون راجع به رمانم چیه

54 بازدید | 5 پست

خروش مردم خیابان ها را با آبشاری از آتش و عطری از دود های سیاه زینت داده بود.


شکلک ها و عروسک های تمسخر آمیز نامیخ در دست ها می چرخید.


هر گوشه‌ای از شهر، سیلی از جمعیت زن و مرد و پیر و جوان و اینبار حتی کودکان دیده می‌شد. سیلی که حاصل خودخواهی و ستم پادشاهان و شاهزادگان میلاسا بود ، به نهایت قدرت خود رسیده بود و لحظه شماری می‌کرد تا کاخ های مجللشان را مانند گِل سست و ویران سازد‌.




-ستمگر، ما را به قحطی کشانده


اعتراض و اتحاد، این ظلم را نشانده




هرکسی که از دور به آن منظره نگاه می‌کرد ، مطمئنا در دل خدا را شکر می‌کرد که جای حاکمان میلاسا نبوده و نیست.




در هیاهوی مردم غرق بودم که بیگم با صدای آرامش، کشتی نجاتم شد.




-خانم؟ جمعیت داره زیاد میشه ، باید زودتر بریم




سری تکان میدهم و برای آخرین بار به آن جوشان حیرت انگیز نگاهی می اندازم و به سمت بازار بزازهای حکومت میروم.




اما در اینجا یعنی بازار بزاز های میلاسا هیچ خبری از جوش و خروش مردمان نبود. پارچه های ابریشم گران قیمت زیر آفتاب سوزان به تمنای نجات افتاده بودند.


هرکسی به شیوه‌ای مشغول گسترش کسب و کار خویش بود.




به سمت حجره شی مراد رفتم. مردی ۴۰ ساله با ته ریش و گیسوانی جوگندم که لباس هایی گران قیمت به تن داشت.


چشمش به من که افتاد مرا به زیر سایه بان حجره‌اش دعوت نمود و گفت :


- دنبالم بیا




وارد بخش درونی حجره که سرشار از رنگ های سرخ و سیاه بود ،شدیم. زنی جوان، که گیسوان مشکی‌اش را با دستمالی با طرح بته سرخ پوشانده بود، بر روی صندلی چوبی نشسته و مشغول گلدوزی بود.




شی مراد : این آخرین تیر پیدا کردنه زربفته




زن جوان رو به من کرد و همچنان که مشغول گلدوزی بود،‌با پوزخندی گفت:




-شی مراد؟ پارچه زربفت و واسه این دختر میخوای؟




-دختر صیدو خانه، مدعی پادشاهی ناریا




زن جوان پوزخندی زد و با صدایی رسا گفت:


- فعلا که اوضاع برای خود پادشاهی هم روال نیست، چه برسه به مدعی پادشاه!




به شی مراد نگاهی انداختم که زن جوان ادامه داد:


-از تو بعید بود که به قول یه سرکش اعتماد کنی و زربفت‌جور کنی برای دخترش! این پارچه یه پارچه معمولی نیست که برای مقام و منزلتت پیشکش اشراف زاده ها کنی




لب تر کردم و گفتم :


-برای خودم نمیخوام!




زن جوان از روی صندلی بلند شد و گامی به سمت من برداشت و پرسشگرانه نگاه کرد.


-واسه مادرم میخوام....چند ساله که نه میتونه روی پا وایسه، نه میتونه حرف بزنه. دنبال دوا میگردم. هرچیزی رو امتحان کردم اما نشد...این آخرین فرصت منه برای اینکه یه بار دیگه صدای مادرمو بشنوم.




ابرویی بالا انداخت و خواست چیزی بگوید که دست به کیف بردم و گفتم :


-سکه ها حاضر و آمادن




سکه ها را روی میز گذاشتم نگاهی به آن ها انداخت و گفت:


-باباتم همینطوری مدعی تاج و تخت شده؟




نمی‌دانستم چه چیزی می‌خواهد. با تعجب به شی مراد نگاه کردم. خواست چیزی بگوید که زن جوان دستش را بالا آورد و گفت:


-فکر میکنی پارچه‌‌ای که با نخ گلابتون زیر دست ساعت ها زحمت و عرق رعیت بی نوا درست شده، با هزار سکه معاوضه میشه؟




دلم به جوش افتاد رو به شی مراد کردم و گفتم:


-به من گفته بودن ۱۰۰۰ سکه طلا




شی مراد نیز مرا تایید کرد و گفت:


-پیغام با بوم بته سرخ هنوز هست، ۱۰۰۰ سکه طلا!




زن جوان پوزخندی زد گفت:


-تنها نقطه اوج اشرافی ها ثروته و شاید هم تنها نقطه ضعف...این خون رنگینا وقتی احساس شکست میکنن تنها چاره‌ای که به ذهنشون میرسه طلا و ثروته.


ثروت سنگینه و زربفت سنگین تر....با طلا نمیتونی زربفتو بلند کنی....




سپس‌ رو به شی مراد گفت:


-دفعه بعد خواستی پاچه خواری سرکش هارو کنی، تنهایی دست به کار شو شی مراد!




پرده حجره را کنار زد و تا خواست پایش را بیرون بگذارد با شتاب دستانش را گرفتم و مانع رفتنش شدم.


با بغضی که به زحمت اجازه عبور حرف هایم از گلو را میداد، گفتم:


- خواهش میکنم بانو، من واقعا به این پارچه احتیاج دارم، این آخرین راه نجاته مادرمه...لطفا


اینجا محدودیت تایپ داره اگه دوست داشتید کاملشو تو تلگرام گذاشتم خلاصه هم تو تاپیکای قبلی هست💝

https://t.me/yourromanpock



مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



قلم خیلی خوبی داری 👏👏👏👏

اما بازم من از یه کلمه دیگه خندم گرفت، نامیخ...🤣😂

 راه و رسم مردن را در مجال زندگانی دنیا نیاموخته ایم. چه گرانبهاست در نظر پروردگار، مرگ پاکان؛ همچنان که چیزهای کمیاب گرانبها هستند. به شما راست میگویم، به راستی من در این جهان به امتیازی آمده ام که تا کنون به هیچ بشری داده نشده حتی به...  ،زیرا خدای ما انسان را نیافرید که در جهان او را باقی بگذارد بلکه او را آفریده است تا در بهشت بگذاردش. 🍀 jesus christ.  به نام قدرت مطلق، نيروى برتر، نيرويى كه قدرتت از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گسترده شده. Angel 

خنده چرا؟😂🗿تعداد اعضا خیلی کمه به ۱۰ تا برسه ادامشو میزارم

خودت میدونی خندم واسه چیه !   

اجازه عضویت ندارم متاسفانه   

 راه و رسم مردن را در مجال زندگانی دنیا نیاموخته ایم. چه گرانبهاست در نظر پروردگار، مرگ پاکان؛ همچنان که چیزهای کمیاب گرانبها هستند. به شما راست میگویم، به راستی من در این جهان به امتیازی آمده ام که تا کنون به هیچ بشری داده نشده حتی به...  ،زیرا خدای ما انسان را نیافرید که در جهان او را باقی بگذارد بلکه او را آفریده است تا در بهشت بگذاردش. 🍀 jesus christ.  به نام قدرت مطلق، نيروى برتر، نيرويى كه قدرتت از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گسترده شده. Angel 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   khatounmf  |  4 ساعت پیش
توسط   sisijoonm  |  2 ساعت پیش